معنی خشیت
لغت نامه دهخدا
خشیت. [خ َ ی َ] (مص) ترس. خوف. بیم. هراس منسوب بعظمت و مهابت. (یادداشت بخط مؤلف):
قصه ٔ خرگوش و پیل آری و آب
خشیت پیلان زمه در اضطراب.
مولوی.
ذعر
ذعر. [ذُ] (ع اِ) ترس. خوف. بیم. خشیت. رعب. رهب. فزع. فرق. هراس. دهشت. وحشت: سبب ذعری که در صمیم دل او متمکن گشته و خیالی که بحواشی خاطر او متطرق شده. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ خطی مؤلف ص 155).
منفک
منفک. [م ُ ف َک ک](ع ص) جداگردنده.(غیاث)(آنندراج). از هم جدا گردیده. و جداشده و زایل گشته.(ناظم الاطباء). رجوع به انفکاک شود.
- منفک شدن، جدا گردیدن:
حیات حاسد جاهت به یک نفس گرو است
رسید نوبت آن کآن از او شود منفک.
ابن یمین.
در این مقام، خشیت و هیبت به جای خوف درآیدو ادای حق عظمت الهی لازم ذات گردد و هرگز منفک نشود.(مصباح الهدایه چ همایی ص 392).
- || منشعب شدن: بدین سبب اجزاء جزاز جزو دوم هزج منفک می شود.(المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 52).
- منفک نشدن، همیشه بودن.(ناظم الاطباء).
|| آزاد.(یادداشت مرحوم دهخدا).
مکاشفات
مکاشفات. [م ُ ش َ / ش ِ](ع اِ) اسرار و امورغیبی کشف و هویدا شده.(ناظم الاطباء). ج ِ مکاشفه: موسی در آن حقایق مکاشفات از خم خانه ٔ لطف شراب محبت چشید.(کشف الاسرار ج 3 ص 732). با ایشان شریک بود در آنچه ایشان را بدان مخصوص گردانیده اند بدان از مکاشفات غیب.(ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه چ فروزانفر ص 727). بایدکه اسرار مرید نگاه دارد و آنچه از مکاشفات. و کرامات او معلوم کند اظهار و اذاعت آن ننماید.(مصباح الهدایه چ همایی ص 231). خشیت و هیبت صفت اهل مکاشفات و مشاهدات و معاینات است.(مصباح الهدایه، ایضاً ص 392). از این جهت اهل اتصال را در مکاشفات و مشاهدات هیچ ضعف طاری نشود.(مصباح الهدایه، ایضاً ص 429). و رجوع به مکاشفه شود. || دشمنیها. مخاصمات: هیچ سبب مخالفت و محاربت و منازعت و مکاشفات میان ایشان ناشی و ظاهر نمی شد.(ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 97). و رجوع به مکاشفت و مکاشفه شود.
فرهنگ معین
(خَ یَ) [ع. خشیه] (مص ل.) ترسیدن، بیم داشتن.
فرهنگ عمید
ترس از عظمت خداوند،
ترس، بیم،
فرهنگ واژههای فارسی سره
فروتنی
مترادف و متضاد زبان فارسی
بیم، ترس، خوف، هراس،
(متضاد) رجا، ترسیدن، بیم داشتن
فرهنگ فارسی هوشیار
ترس، خوف، بیم و هراس
عربی به فارسی
مبادا , شاید
آیه های قرآن
(هارون) گفت: «اى فرزند مادرم! [= اى برادر!] ریش و سر مرا مگیر! من ترسیدم بگویى تو میان بنى اسرائیل تفرقه انداختى، و سفارش مرا به کار نبستى!»
معادل ابجد
1310