معنی خفا
لغت نامه دهخدا
خفا. [خ َ] (ع ص) نهفت. (یادداشت بخطمؤلف). پنهان. پوشیده. (ناظم الاطباء):
خورشید منی من بچراغت طلبم زآنک
من در شب هجران و تو در ابر خفایی.
خاقانی.
از نظرهای خفایش کم و کاست
انجم و آن شمس نیز اندر خفاست.
مولوی.
خفا. [خ ِ] (ق) بطور مخفیانه. (یادداشت بخط مؤلف). پنهانی. پوشیدگی. (ناظم الاطباء):
آنچنان کآن زن در آن حجره ٔ خفا
خشک شد او و حریفش ز ابتلا.
مولوی.
- در خفا، در پنهانی. در پوشیدگی. در نهانی:
ور همی بینند این حیرت چراست
تا که وحی آمد که آن اندر خفاست.
مولوی (مثنوی).
روح را در غیب خود اشکنجهاست
لیک تا نجهی شکنجه در خفاست.
مولوی.
فرهنگ عمید
پنهانی، پوشیدگی،
حل جدول
پوشیدگی
مترادف و متضاد زبان فارسی
اختفا، پنهان، پنهانی، پوشیدگی، خفیه، ناپیدایی، نهان، نهانی، نهفتگی،
(متضاد) ظاهر، ظهور، پیدا
فارسی به عربی
خلسه، لف
فرهنگ فارسی هوشیار
پوشیدگی نهفتگی پنهانی نهانی پنهان پوشش، رگو چادر زنان (مصدر) پوشیده شدن نهفته گشتن، (اسم) پوشیدگی نهانی نهفتگی مقابل ظهور.
فارسی به آلمانی
Einwickeln [verb]
معادل ابجد
681