معنی خلوت کردن
لغت نامه دهخدا
خلوت کردن. [خ َل ْ وَک َ دَ] (مص مرکب) پرداختن جای از کسی:
گفت ای شه خلوتی کن خانه را
دور کن هم خویش و هم بیگانه را.
مولوی.
- خلوت کردن با کسی، با او تنها شدن.
|| عزلت گزیدن و اغیار بیرون کردن و به خیال خود مشغول شدن. (ناظم الاطباء). || خالی کردن. (یادداشت بخط مؤلف). || هم بستر شدن. مجامعت کردن. (یادداشت بخط مؤلف). چون: شوهر با زن خود خلوت کرد.
حل جدول
قرق
مترادف و متضاد زبان فارسی
عزلتگزیدن، تنها نشستن، بهخلوت نشستن، دور ازاغیار ماندن، خالی کردن، مجامعت کردن
فارسی به انگلیسی
Closet, Seclude
فرهنگ فارسی هوشیار
سخن گفتن در نهفت دو به دو سخن گفتن (مصدر) خلوت کردن با کسی. سخن گفتن با وی در جای خلوت، عزلت گزیدن. یا خلوت کردن جایی را، بیرون کردن اغیار را از آنجا.
واژه پیشنهادی
تنهایی
معادل ابجد
1310