معنی خلوص
لغت نامه دهخدا
خلوص. [خ ُ] (ع اِ) دردی و ثفل که در تک خلاصه ٔ روغن نشیند. (منتهی الارب) (از لسان العرب). || (اِمص) بی آمیغی. صافی. پاکی. (یادداشت به خط مؤلف).
- خلوص ارادت، پاکی ارادت. بی آمیغی ارادت.
- خلوص اعتقاد، پاکی اعتقاد: حال هر دو... در خلوص اعتقاد به اشباعی تمام آنها کردم. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
- خلوص عقیدت، پاکی عقیدت. بی آمیغ عقیدت.
- خلوص نیت، پاکی نیت.صافی نیت.
|| دوستی. یکدلی. پاکدلی. یکی رنگی. (یادداشت بخط مؤلف).
خلوص. [خ ُ] (ع مص) ساده و بی آمیغ گردیدن. || رسیدن و پیوستن به کسی. منه: خلص الیه خلوصاً. || رهایی یافتن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). رجوع به خلاص شود. || ویژه شدن. (میرسیدشریف جرجانی).
خلوص. [خ ُ] (اِخ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش بستک شهرستان لار. دارای 394 تن سکنه. آب آن از چاه و باران و محصول آن غلات و خرما. شغل اهالی زراعت و از صنایع دستی عبابافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
فرهنگ معین
پاکی، بی آلایشی، یکدلی. [خوانش: (خُ) [ع.] (اِمص.)]
فرهنگ عمید
خالص بودن،
ساده و بیآلایش بودن،
پاکی و سادگی،
حل جدول
پاکی، بی الایشی، صداقت
فرهنگ واژههای فارسی سره
سرگی، سره گی، نابی، سارا
کلمات بیگانه به فارسی
نابی - سرگی
مترادف و متضاد زبان فارسی
اخلاص، بیآلایشی، پاکی، تزکیه، سادگی، صداقت، صفا، صمیمیت، یکدلی، قدس،
(متضاد) آمیزگی، اختلاط، بیآمیغی، بیغشی، ویژگی
فارسی به انگلیسی
Absoluteness, Pureness, Purity
فارسی به عربی
اخلاص، صدق، نقاوه
فرهنگ فارسی هوشیار
پاکی، صافی، سادگی
معادل ابجد
726