معنی خمس
لغت نامه دهخدا
خمس. [خ ِ] (ع اِ) نوعی از آب دادن شتر؛ یعنی سه روز شتران را چرانیدن و روز چهارم آب دادن. || نوعی از برد. || تب نوبه ای که یک روز آید و سه روز نیاید؛ یعنی زمان فتره ٔ آن سه روز باشد. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
- تب خمس، تب نائبه ای که به هر پنج روز یکبار آید؛ یعنی یک روزی آید و سه روزی نمی آیدو روز پنجم بازمی گردد. (یادداشت بخط مؤلف).
- حمی الخمس، تب خمس. رجوع به تب خمس شود.
- فلاه خمس، دشتی که آبش چنان دور بوده که جهت ستوران آب یافتن روز چهارم باشد روزی که از آن آب نوشیده اند. (ناظم الاطباء).
خمس. [خ َ] (ع عدد، ص، اِ) مؤنث خمسه یعنی پنج. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد). یقال: خمس نسوه. توضیح: هرگاه معدود مؤنث باشد خمس بدون تاء تأنیث می آید و هرگاه معدود مذکر باشد خمس با تاء تأنیث می آید:
چهارم ذوق و پنجم لمس باشد
نصیب لذتت زین خمس باشد.
ناصرخسرو.
وز خمس پی عشر چیزی که دهند آن
این از چه مخمس شد و آن از چه معشر.
ناصرخسرو.
- صلوات خمس،نمازهای پنجگانه. (یادداشت بخط مؤلف).
- کلیات خمس، مقدمات موصل تصوری است در منطق که آن را ایسام غوجی نیز می گویند و آن عبارت است از: نوع و جنس و فصل و عرض عام و عرض خاص. رجوع به کلیات شود.
خمس. [خ َ] (ع مص) گرفتن پنج یک مال کسی. || جزو گروهی درآمدن و آن را پنج کردن. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
خمس. [خ ِ م ِ] (اِخ) دهی است از دهستان شاهرود بخش شهرستان هروآباد و دارای 2894 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
خمس. [خ َ م َ] (اِ) مربا که از انگور کنند در گیلان. (یادداشت بخط مؤلف).
خمس. [خ ُ م ُ] (ع اِ) خُمْس. پنج یک. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد): فَاَن َّ ﷲ خمسه. (قرآن 41/8).
خمس. [خ ُ] (ع اِ) پنج یک. (ناظم الاطباء). یک پنجم. (یادداشت بخط مؤلف). ج، اَخماس. || (اصطلاح فقه) بدان که در هفت چیز به مذهب حضرت صادق (ع) خمس واجب است: اول: غنائم دارالحرب و اگرچه اندک باشد. دوم: معادن و یاقوت و زبرجد و سرمه و قیر و نفط و کبریت همه در معادن داخلند. سوم: گنج. چهارم: آنچه از دریا بیرون آید همچو لاَّلی. پنجم: ارباح تجارات و صناعت و زراعات. ششم: زمینی که ذمی از مسلمان بخرد. هفتم: مال حلالی که ممتزج شود بحرام. یک نیمه از خمس حق امام است و یک نیمه ٔ دیگر را به یتیمان و مساکین و ابناء سبیل دهند که از اولاد ابیطالب و عباس و حارث باشند بشرط ایمان ایشان. (نفایس الفنون قسم اول ص 157). رجوع به کتب فقه شود.
فرهنگ معین
یک پنجم هر چیز، یک پنجم درآمد یا غنایم که مسلمانان باید به امام یا جانشین او بپردازند، جمع اخماس. [خوانش: (خُ) [ع.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
پنجیک، یکپنجم،
(اسم) (فقه) یکپنجم درآمد یا غنایم که مسلمانان باید به دستور شرع به امام یا جانشین وی بدهند که قسمتی از آن به مصارف خیریه برسد و قسمت دیگر به سادات داده شود،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
پنج یک
مترادف و متضاد زبان فارسی
پنجیک، یکپنجم
کلمات بیگانه به فارسی
پنج یک
فارسی به انگلیسی
Fifth
عربی به فارسی
پنجم , پنجمین
فرهنگ فارسی هوشیار
پنج یک، یک پنجم
فرهنگ فارسی آزاد
خُمْس، یک پنجم- یک پنجم هر سود تجاری، استخراج معدن، غوّاصی یا سود معاملات زمین یا غنیمت حاصله که باید برای مصارف خیریه بامام تأدیه گردد که قسمتی از آن سهم امام است و قسمتی هم سهم سادات (جمع: اَخْماس)،
معادل ابجد
700