معنی خندان لب

لغت نامه دهخدا

خندان لب

خندان لب. [خ َ ل َ] (ص مرکب) متبسم. کنایه از شادان. شادروی:
پیش خندان لبش ز اشک چو دُر
گریه ٔ آفتاب دیدستند.
خاقانی.
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست.
حافظ.
این مدت عمر ما چو گل ده روز است
خندان لب و تازه روی می باید بود.
حافظ.

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

خندان لب

(صفت) آنکه لبش متبسم است خندان بشاش.

معادل ابجد

خندان لب

737

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری