معنی خوابگاه

لغت نامه دهخدا

خوابگاه

خوابگاه. [خوا / خا] (اِ مرکب) جای استراحت. جای لمیدن. جای دراز کشیدن. اطاق خواب. خیمه ٔ خواب. شبستان. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء):
بزرگان چو خرّم شدند از نبید
بشد شنگل و خوابگاهی گزید.
فردوسی.
چه بد بود کین دشت راه تو بود
نه آرام را خوابگاه تو بود.
فردوسی.
میدانت خوابگاه و خون عدوت آب
تیغ اسپرغم و شیهه ٔ اسبان سماع خوش.
فرخی.
دو چادر همیشه بر آن خوابگاه
کشیده یکی زرد و دیگر سیاه.
اسدی (گرشاسبنامه).
من رهی را از جفای دشمن اولاد تو
خوابگاه و جای غیر از دره و کهسار نیست.
ناصرخسرو.
بدشت دگر بینمت خوابگاه
بحوض دگر بینمت آبخور.
مسعودسعد.
ز میدان سوی خوابگاه آمدم.
نظامی.
خوردش چه و خوابگاه او چیست
اندازه ش تا کجا و او کیست.
نظامی.
هرکه درین راه کند خوابگاه
یا سرش از دست رود یا کلاه.
نظامی.
چون مستان گشتندبر ثنا و آفرین پادشاه روی زمین هم داستان شده عزم خوابگاه کردند. (جهانگشای جوینی).
تو کی بشنوی ناله ٔ دادخواه
بکیوان برت کله ٔ خوابگاه.
سعدی (بوستان).
منعم بکوه و دشت و بیابان غریب نیست
هرجا که رفت خیمه زد و خوابگاه ساخت.
سعدی (گلستان).
|| جای خواب. (ناظم الاطباء). مرقد. خفتن جای. (یادداشت مؤلف):
ریگ اومیدان دیو و خوابگاه اژدها
سنگ او بالین ببر و بستر شیر ژیان.
فرخی.
چنین گفت آن خوابگاه این زمی است
بر او خفتگانند هرچ آدمی است.
(گرشاسبنامه).
|| بستر:
دیدم افکنده بر بساط بلند
خوابگاهی ز پرنیان و پرند.
نظامی.
زره پوش خفتند جنگ آوران
که بستر بود خوابگاه زنان.
سعدی.
خار است بزیر پهلوانم
بی روی تو خوابگاه سنجاب.
سعدی.
در خوابگاه عاشق سر بر کنار دوست
کیمخت خارپشت ز سنجاب خوشتر است.
سعدی (طیبات).
خفتنت زیر خاک خواهد بود
ای که در خوابگاه سنجابی.
سعدی.
|| مدفن. قبر. گور: اوست حیات گیرنده از نفسهای مردم... خوابگاه. (تاریخ بیهقی).
گر خون کنید خاک به اشک روان رواست
کاین خاک خوابگاه منوچهر پادشاست.
خاقانی.
مگر خوابگاهی بدست آورم
که جاوید در وی نشست آورم.
نظامی.
چو آنجا رسی می درافکن بجام
سوی خوابگاه نظامی خرام.
نظامی.
فرمودند خوابگاه ما اینجا خواهد بود و اشارت بموضعی کردند که مرقد مطهر ایشان حالیا در آنجاست. (انیس الطالبین).

فرهنگ معین

خوابگاه

جای خواب، محلی برای خوابیدن یک عده.، در ~ خار داشتن کنایه از: بی قرار بودن. [خوانش: (خا) (اِمر.) = خوابگه: ]

فرهنگ عمید

خوابگاه

جای خوابیدن،
اتاق خواب،
[قدیمی] تخت‌خواب، رخت‌خواب،

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

خوابگاه

بستر، رختخواب، شبستان، مرقد، منام، منامه، وساده، استراحتگاه، خوابگه

فارسی به انگلیسی

خوابگاه‌

Dormitory, Hostelry

فارسی به عربی

خوابگاه

غرفه، غرفه النوم، مسکن

فرهنگ فارسی هوشیار

خوابگاه

جای استراحت و لمیدن

فارسی به ایتالیایی

خوابگاه

dormitorio

ostello

فارسی به آلمانی

خوابگاه

Schlafzimmer (n)

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

خوابگاه

635

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری