معنی خوابیده

لغت نامه دهخدا

خوابیده

خوابیده. [خوا / خا دَ / دِ] (ن مف / نف) راقد. نائم. درخواب شده. خفته. (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). || روی هم افتاده. برهم نهاده. برهم قرارداده.
- پاشنه خوابیده، پاشنه روی داخل تخت کفش افتاده.
|| فروافتاده. چون: چادر خوابیده. خیمه ٔ خوابیده. || بیحس شده. چون: پای خوابیده. || خراب شده. چون: قنات خوابیده. || ازکارافتاده. چون: حمام خوابیده. || از حرکت بازایستاده. چون: کارخانه ٔ خوابیده. || فرونشسته. چون: فتنه ٔ خوابیده. || زانوزده. از حالت ایستاده بهیئت خواب کننده درآمده. چون: سگ خوابیده. || ازجریان خارج شده. چون: پول خوابیده. || کنارگرفته و منتظرفرصت شده برای بازی در قمار با ورق. || فروافتاده. ویران شده. چون: سقف افتاده. دیوار افتاده.

فرهنگ عمید

خوابیده

به‌خواب‌رفته، خفته،
(قید) در حال خواب،

حل جدول

خوابیده

خسبیده، غنوده، خفته، دراز کشیده

نایم

نانم

نائم

مترادف و متضاد زبان فارسی

خوابیده

خسبیده، خفته، غنوده،
(متضاد) بیدار، درازکشیده،
(متضاد) ایستاده، نشسته

فارسی به انگلیسی

خوابیده‌

Asleep, Flat, Recumbent, Unused

فارسی به عربی

خوابیده

خدران، نائم

فرهنگ فارسی هوشیار

خوابیده

(اسم) بخواب رفته نایم، آرام گرفته.

فارسی به ایتالیایی

خوابیده

addormentato

فارسی به آلمانی

معادل ابجد

خوابیده

628

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری