معنی خوارشدن

حل جدول

خوارشدن

مَهن، ذلالت، ذلالت، ذلیل شدن، زبون گشتن، حقیر شدن

فرهنگ فارسی هوشیار

از طاق دل افتادن

خوارشدن بی ارزش شدن از تاک دل افتادن


قردحه

‎ زینه گری بازسازی جنگ افزار، سیب آدم، رام گشتن خوارشدن


ناچیزشدن

(مصدر) ازاهمیت افتادن، خوارشدن، باطل شدن، نابود شدن محوشدن، خراب شدن ویران گشتن، پایان یافتن.

لغت نامه دهخدا

قماءة

قماءه. [ق َ ءَ] (ع مص) خوارشدن و حقیر گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).


شیرک شدن

شیرک شدن. [رَ ش ُ دَ] (مص مرکب) (اصطلاح عامیانه) دلیر گشتن و باجرأت شدن. (ناظم الاطباء). دلیر و چیره شدن. (آنندراج) (غیاث). جری گردیدن. جری گشتن. به واسطه ٔ ندیدن مقاومتی بر قوت و نیروی خود فریفته و بالان شدن. بغلط خود را قوی شمردن. نظیر چشته خور شدن. مسته خوار شدن. چشته خوارشدن. کریز خورده شدن. (یادداشت مؤلف):
ز افتادن او دلیرک شدم
چو روبه شد او بنده شیرک شدم.
یحیی کاشی (ازآنندراج).

مترادف و متضاد زبان فارسی

مذلت

پستی، حقارت، خواری، ذل، ذلت، زبونی، سرافکندگی، خوارشدن، ذلیل شدن، به پستی‌گراییدن، زبون شدن

معادل ابجد

خوارشدن

1161

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری