معنی خواهان اجرای عدالت
حل جدول
دادخواستن
خواهان عدالت
حق طلب
خواهان حق و عدالت
حق طلب
حقطلب
خواهان
آرزومند، راغب، مشتاق، طالب، خواستار، مایل
طالب
یازان
مشتهی
واژه پیشنهادی
دادسِتانی
لغت نامه دهخدا
خواهان. [خوا / خا] (نف) طالب. شائق. مشتاق. آرزومند. (ناظم الاطباء). خواهنده. (آنندراج). دوستدار. عاشق. (یادداشت بخط مؤلف):
رزبان شد بسوی رز بسحرگاهان
کو دلش بود همیشه سوی رز خواهان.
منوچهری.
امیرالمؤمنین جویای این است و خواهان است. (تاریخ بیهقی). در حالتی که خواهان است چیزی را نزد اوست از ثواب. (تاریخ بیهقی). شتاب کن در ارسال جواب این نبشته بسوی امیرالمؤمنین به آنکه اختیار کنی آنچه از اودر آن است چرا که مشتاقست و خواهان. (تاریخ بیهقی).چه گفته اند هرکه را زبان خوشتر خواهان بیشتر. (قابوسنامه). بهشت ما ترا جویانست و مقصد ما تو را خواهانست. (قصص الانبیاء). او را بمن فرستید اگر خواهان آن هست و اگر نیست. (تاریخ قم). دنع؛ خواهان طعام و گرسنه گردیدن. (منتهی الارب).
- خواهان چیزی شدن، طالب چیزی شدن. علاقه مند بچیزی شدن:
بدیدار وی در سپاهان شدم
به مهرش طلبکار و خواهان شدم.
سعدی.
- امثال:
خواهان کسی باش که خواهان تو باشد، نظیر: برای کسی بمیر که برایت تب کند.
|| (ق) در حال خواستن. (یادداشت بخط مؤلف). || (اِ) ج ِ خواه بمعنی طالب. || مدعی در اصطلاح دادگستری. (از لغات فرهنگستان).
عدالت
عدالت. [ع َ / ع ِ ل َ] (ع مص) عداله. دادگری کردن.عدالت کردن. جرجانی گوید: عدالت در لغت استقامت باشد و در شریعت عبارت از استقامت بر طریق حق است به اجتناب از آنچه محظور است در دین. (تعریفات جرجانی).
فرهنگ فارسی هوشیار
دادگری کردن، عدالت کردن
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ معین
(مص ل.) عادل بودن، انصاف داشتن، (اِمص.) دادگری،
معادل ابجد
1383