معنی خوبی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
نیک بودن، پسندیده بودن، زیبایی، جمال. [خوانش: (حامص.)]
فرهنگ عمید
[مقابلِ بدی] خوب بودن، پسندیده بودن،
نیکویی،
[قدیمی] زیبایی،
حل جدول
نیکی
مترادف و متضاد زبان فارسی
احسان، بخشش، بر، خوشی، خیر، صلاح، لطافت، مرغوبیت، نیکویی، نیکی،
(متضاد) بدی، حسن، جمال، زیبایی، قشنگی،
(متضاد) زشتی، لطف، عنایت
فارسی به انگلیسی
Excellence, Goodness, Quality, Merit, Niceness, Nicety, Nobility, Perfection, Right, Virtue
فارسی به عربی
براعه، نعمه
فرهنگ فارسی هوشیار
زیبائی، جمال، سرسبزی
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Anmut (f), Gnade (f), Grazie (f), Wohlbefinden
معادل ابجد
618