معنی خودسازی
لغت نامه دهخدا
خودسازی. [خوَدْ/ خُدْ] (حامص مرکب) بتهذیب اخلاق خود کوشیدن و ظاهر خود آراستن. (غیاث اللغات) (آنندراج):
ز خودسازی توانی زد اثر نقش سرافرازی
کند شاهی اگر یابد کسی گنج قناعت را.
قطره (از آنندراج).
صافتر ز آئینه باشد سینه ٔ پرجوش ما
بهر خودسازی درآ در خلوت آغوش ما.
اسماعیل ایما (از آنندراج).
هرکه اوقات گرامی صرف خودسازی کند
خانه اش ساز است چون جان خانه پردازی کند.
صائب (از آنندراج).
فرهنگ عمید
آماده کردن خود را برای انجام کاری،
[قدیمی، مجاز] ریاکاری،
حل جدول
دش
مترادف و متضاد زبان فارسی
خویشتنسازی، تزکیه، تهذیب
معادل ابجد
688