معنی خوشایند

لغت نامه دهخدا

خوشایند

خوشایند. [خوَ / خ ُ ی َ] (اِمص مرکب) تملق. تبصبص. (ناظم الاطباء) (یادداشت بخط مؤلف): برای خوشایند او این کارها را کرد. این کار خوشایند نیست. || (نف مرکب) بانوازش. دلنواز. (ناظم الاطباء). || بامزه. لذیذ. (یادداشت بخط مؤلف). || مقبول. دلپذیر. موافق. پسند. محبوب. پسندیده. مطبوع. (ناظم الاطباء). مرغوب فیه. (یادداشت بخط مؤلف). موردپذیرش. موردپسند.

فرهنگ عمید

خوشایند

چیزی که آن را می‌پسندد، پسندیده، شایسته، مقبول،
(اسم مصدر) چاپلوسی، تملق،
رضایت،

حل جدول

خوشایند

باحال

دلنشین

مهنا

فارسی به انگلیسی

خوشایند

Prepossessing, Agreeable, Acceptable, Balmy, Bland, Bonny, Cool, Delicate, Effective, Enjoyable, Gemütlich, Glad, Grateful, Kindly, Likable, Likeable, Liking, Mellow, Nice, Palatable, Piquant, Pleasant, Pleasing, Refreshing, Salubrious, Savory, Savoury, Smooth, Sweet, Toasty, Welcome

فارسی به عربی

خوشایند

مترف، مرحبا

فرهنگ فارسی هوشیار

خوشایند

پسندیده، شایسته

فارسی به آلمانی

خوشایند

Begrüßen, Willkommen (n), Willkommen, Willkommen

واژه پیشنهادی

خوشایند

دلربا

معادل ابجد

خوشایند

971

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری