معنی خوشبو کردن
لغت نامه دهخدا
خوشبو کردن. [خوَش ْ / خُش ْ ک َ دَ] (مص مرکب) معطر ساختن. تعطّر. ترویح.خوشبو گردانیدن. خوشبوی کردن. (یادداشت بخط مؤلف): روزی بت را بیرون آوردند به درّ و گوهر مرصعکرده و بمشک و عنبر خوشبو کرده. (قصص الانبیاء).
از این جنبش آن بود مقصود من
که خوشبو کنم مجمر از عود من.
نظامی.
و نیز رجوع به خوشبوی کردن شود.
حل جدول
اطابه
فارسی به انگلیسی
Sweeten
فارسی به ایتالیایی
profumare
معادل ابجد
1188