معنی خوشنام

لغت نامه دهخدا

خوشنام

خوشنام. [خوَش ْ / خُش ْ] (ص مرکب) نکونام. صاحب حسن شهرت. صاحب شهرت نیکو. دارای شهرت نیکو. مقابل بدنام. (یادداشت مؤلف):
براهیم خوشنام کز مدحش الا
صفات براهیم ادهم ندارم.
خاقانی.
حسن معشوق است بی آرام می خواهد مرا
عشق دارد غیرتی خوشنام می خواهد مرا.
رضی دانش (از آنندراج).
|| از اسامی مردان است. (یادداشت مؤلف).

خوشنام. [خوَش ْ / خُش ْ] (اِخ) دهی است از دهستان ای تیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع در 24 هزارگزی شمال نورآباد. با 120 تن سکنه ازطایفه ٔ ای تیوند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

حل جدول

خوشنام

نیکنام

بهنام

فارسی به انگلیسی

خوشنام‌

Creditable, Noble, Prominent, Reputable, Well-Thought-Of

فرهنگ فارسی هوشیار

خوشنام

نیکو نام، صاحب شهرت، نیکو

معادل ابجد

خوشنام

997

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری