معنی خوشگل و زیبا- خوشریخت
حل جدول
واژه پیشنهادی
لغت نامه دهخدا
خوشگل. [خوَش ْ / خُش ْ گ ِ] (ص مرکب) قشنگ. هجیر. زیبا. وجیه.شکیل. صبیح. خوبرو. (یادداشت مؤلف). مقابل بدگل.
- امثال:
خوشگلها در دالان بدگلها گریه می کنند.
مبارک خوشگل بود آبله هم درآورد، کنایه از بد بدنبال بد آوردن است.
خوشگل کردن
خوشگل کردن. [خوَش ْ /خُش ْ گ ِ ک َ دَ] (مص مرکب) زیبا کردن. صبیح کردن.
فرهنگ معین
(~. گِ) (ص مر.) زیبا، قشنگ.
فرهنگ عمید
زیبا، قشنگ،
فارسی به عربی
جمیل
فارسی به آلمانی
Schane, Schön
فارسی به ایتالیایی
bello
معادل ابجد
3098