معنی خوش طبعی

لغت نامه دهخدا

خوش طبعی

خوش طبعی. [خوَش ْ / خُش ْ طَ] (حامص مرکب) مزاح. فکاهت. طیبت. شوخی. مطایبه. مفاکهه. دعابه. مداعبه. لاغ. || خوشدلی. خوشحالی:
شعر حسان بن ثابت را به خوش طبعی شنود
پادشاه دین رسول ابطحی خیرالانام.
سوزنی.
به خوش طبعی جهان میداد و می خورد
قضای عیش چندین ساله می کرد.
نظامی.

حل جدول

فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

خوش طبعی

حالت و کیفیت خوش طبع

معادل ابجد

خوش طبعی

997

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری