معنی خون آشام
لغت نامه دهخدا
خون آشام. (نف مرکب) خونخوار. درنده. بیرحم. سخت دل. خونریز. (ناظم الاطباء). سخت سفاک:
زلف بی آرام او پیرایه ٔ مهر است و ماه
چشم خون آشام او سرمایه ٔ سحراست و فن.
سوزنی.
کلبه ٔ قصاب چند آردبرون
سرخ زنبوران خون آشام خویش.
خاقانی.
ای خران گور آن سو دامهاست
در کمین این سوی خون آشامهاست.
مولوی.
هزار دلاور خون آشام. (روضه الصفا ج 2).
- شمشیر خون آشام، شمشیر سخت برنده
فرهنگ معین
خونخوار، بی رحم، سنگ دل. [خوانش: (ص فا.)]
فرهنگ عمید
خونخوار
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Vampire
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) آنکه خون نوشد خونخوار، بی رحم سخت دل خونریز.
واژه پیشنهادی
خونخوار
معادل ابجد
998