معنی خیابان با صفا

حل جدول

لغت نامه دهخدا

صفا

صفا. [ص َ] (اِخ) قلعه ای است به بحرین و هجر. ابن فقیه گوید: صفا قصبه ٔ هجر است ویوم الصفا از ایام عرب است. جریر گوید:
ترکتم بوادی رحرحان نسأکم
و یوم الصفا لاقیتم الشعب اوعرا...
(از معجم البلدان).

صفا. [ص َ] (ع مص) روشنی. (منتهی الارب). صافی شدن. (مصادرزوزنی) (تاج المصادر بیهقی). پاک و بی غش و بی کدورت شدن. (غیاث اللغات). || (اِمص) پاکیزگی. (دهار). پاکی. مقابل کدورت، مقابل تیرگی:
دیدی اندر صفای خود کونین
شد دلت فارغ از جحیم و نعیم.
ناصرخسرو.
ولیکن تو آن می شمر پارسا
که باطن چو ظاهر ورا باصفاست.
ناصرخسرو.
با صفای دل چه اندیشی ز حس و طبع و نفس
یار در غار است با تو غار گو پرمار باش.
سنائی.
در این نزدیکی آبگیری دانم که آبش بصفا زدوده تر از گریه ٔ عاشق است... (کلیله و دمنه). صفای آب آن چون آئینه بی شک تعیین صورتها نمودی. (کلیله و دمنه).
روح القدس آن صفا کزو دید
از مریم پاک جان ندیده ست.
خاقانی.
کرم جستن از عهد خاقانیا بس
کزین تیره مشرب صفائی نیابی.
خاقانی.
فروغ فکر و صفای ضمیرم از غم بود
چو غم بمرد، بمرد آن همه فروغ و صفا.
خاقانی.
عکس یک جامش دو گیتی مینماید کز صفاش
آب خضر و آینه جان سکندر ساختند.
خاقانی.
ای خسروی که خاطر تو آن صفا گرفت
کز وی نمونه ای است به هر کشور آینه.
خاقانی.
داد صفاهان ز ابتدام کدورت
گرچه صفا باشد ابتدای صفاهان.
خاقانی.
دل چو صافی شد حقیقت را شناسا میشود
از صفاآئینه منظور نظرها میشود.
ظهیرفاریابی.
و خمر کلمات او برراوق نقد و ارشاد پدر صفا یافته. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ خطی ص 255).
تأمل در آئینه ٔ دل کنی
صفائی بتدریج حاصل کنی.
سعدی.
به یک خرد، مپسند بر وی جفا
بزرگان چه گفتند خذ ما صفا.
سعدی.
اگر صفای وقت عزیزت را از صحبت اغیار کدورتی باشد اختیار باقی است... (گلستان).
چو هر ساعت از تو به جائی رود دل
بتنهائی اندر صفائی نبینی.
سعدی (گلستان).
|| خلوص. یکرنگی. صمیمیت. اخلاص. مودت. (مخصوصاً در اصطلاح عرفا):
ز صف ّ تفرقه برخیز و بر صف ّ صفا بگذر
که از رندان شاه آسا سپاه اندر سپاه اینک.
خاقانی.
چون پای درکند ز سر صفه ٔ صفا
سر برکند بحلقه ٔ اصحاب کهف شام.
خاقانی.
خاقانیا عروس صفا را بدست فقر
هر هفت کن که هفت تنان دررسیده اند.
خاقانی.
مرغ قنینه چون زبان در دهن قدح کند
جان قدح بصد زبان لاف صفای نو زند.
خاقانی.
طریق صوفیان ورزم ولیکن از صفادورم
صفا کی باشدم چون من سر خمّار می دارم.
عطار.
بزرگان که نقد صفا داشتند
چنین خرقه زیر قبا داشتند.
سعدی.
مپندار سعدی که راه صفا
توان رفت جز در پی مصطفا.
سعدی.
مودت اهل صفا چه در روی و چه در قفا. (گلستان). بزرگی را پرسیدم از سیرت اخوان صفا. (گلستان).
بر سر خشم است هنوز آن حریف
یا سخنی میروداندر صفا.
سعدی.
صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست
چاره ٔ عشق احتمال، شرط محبت وفاست.
سعدی.
ازآن رو هست یاران را صفاها با می لعلش
که غیر از راستی نقشی در آن جوهر نمیگیرد.
حافظ.
|| پاکیزگی: صفای خانه آب است و جارو.
|| طراوت. و با آوردن، دادن، داشتن، کردن، ترکیب گردد. رجوع به ذیل این لغات شود.
- از صفا افتادن، بی رونق شدن:
چو بی دماغ شدی گلشن از صفا افتاد
حنا ببند که بخت بهار بگشاید.
تأثیر (ازآنندراج).
- باصفا، باطراوت. نَزِه. خرم. دلکش: من در خانه ای بودم بغایت باصفا... (انیس الطالبین بخاری نسخه ٔ خطی مؤلف ص 170).
- || بااخلاص. بامودت:
یکی گفت با صوفئی باصفا
ندانی فلانت چه گفت از قفا.
سعدی.
- بی صفا، بی طراوت. کدر.
- || بی اخلاص.ناصمیمی. بی مودت:
تشنه بر خاک گرم مردن به
کآب سقای بی صفا خوردن.
سعدی.
در کوه و دشت هر سبعی صوفیی بدی
گر هیچ سودمند بدی صوف بی صفا.
سعدی.
مگر کان سیه نامه ٔ بی صفا
به دوزخ رود لعنت اندر قفا.
سعدی.
پرده ای زرنگار در بر داشت
ناگه از روی بی صفا برداشت.
سعدی.
|| (اِ) سنگ سخت. (منتهی الارب). سنگ لغزان. (ترجمان علامه ٔ جرجانی). || نام آهنگی از آهنگ های موسیقی. || (اِمص) صلح.آشتی. سازش: می خواهم ایشان را با همدیگر صفا دهم... (انیس الطالبین بخاری نسخه ٔ خطی مؤلف ص 116). مرا با اهل خود بحثی شد و در اندک فرصتی باز بااو صفا کردم... (انیس الطالبین ایضاً ص 116). فرمودند فلان کس با یکی خصومتی کرده است... می خواهم ایشان را با همدیگر صفا دهم. (انیس الطالبین). || (اِ) ج ِ صفاه. (منتهی الارب). رجوع بدان لغت شود.

صفا. [ص َ] (اِخ) بلدی است در بلاد تمیم. (معجم البلدان).

صفا. [ص َ] (اِخ) نهری است به بحرین و آن شاخابه ٔ عین محلم است. (معجم البلدان).

صفا. [ص َ] (اِخ) مکان بلندی است از کوه ابوقبیس، بین آن و مسجدالحرام عرض وادی است که راه و بازار است. نصیب گوید:
و بین الصفا والمروتین ذکرتکم
بمختلف من بین ساع و موجف
و عند طوافی قد ذکرتک ذکره
هی الموت بل کادت علی الموت تضعف...
(معجم البلدان).
و دامن کوه ابوقبیس صفا است و آنچنان است که دامن کوه را همچون درجات بزرگ کرده اند و سنگها بترتیب رانده که بر آن آستانها روند خلق، و دعا کنندو آنچه می گویند صفا و مروه کنند آن است. (سفرنامه ناصرخسرو چ برلن ص 98).
گفت نی گفتمش چو کردی سعی
از صفا سوی مروه بر تقسیم.
ناصرخسرو.
این برفراز آنکه تو گوئیش حاجی است
انگار کو به مکه و رکن و صفا شده است.
ناصرخسرو.
به زمزم و عرفات وحطیم و رکن و مقام
به عمره و حجر و مروه و صفا و منی.
ادیب صابر.
رفته و سعی صفا و مروه کرده چار و سه
هم بر آن ترتیب کز سادات و اعیان دیده اند.
خاقانی.
چو دل کعبه کردی سر هر دو زانو
کم از مروه ٔ با صفائی نیابی.
خاقانی.
دندانه های برجش یک یک صفا و مروه
سر کوچه های شهرش صف صف منی و مشعر.
خاقانی.
کوه صفا بطرف شرقی مسجد حرام است. (نزهه القلوب چاپ اروپا ج 3 ص 17).
احرام چه بندیم چو آن قبله نه اینجاست
در سعی چه کوشیم که از مروه صفا رفت.
حافظ.

صفا. [ص َ] (اِخ) لقب شمعون است که پطرس تفسیر فرموده و آن کلمه ٔ یونانی است بمعنی سنگ. یوحنا 1: 42. (قاموس کتاب مقدس).

صفا. [ص َ] (اِخ) دهی از دهستان رابر بخش بافت شهرستان سیرجان. 45هزارگزی خاور بافت. سر راه مالرو بافت به سید مرتضی. کوهستانی. سردسیر. دارای 144 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت. راه مالرو. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

صفا. [ص َ] (اِخ) دهی از دهستان اوغاز بخش باجگیران شهرستان قوچان. 39000گزی جنوب باختری باجگیران سر راه مالرو عمومی باجگیران به بی بهره. کوهستانی. سردسیر. سکنه 106 تن. آب آن از چشمه. محصولات غلات و تریاک. شغل اهالی زراعت، مالداری، قالیچه و گلیم و جوراب بافی. راه مالرو. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

صفا. [ص َ] (اِخ) (حاج میرزا...) ملقب به قنبرعلی شاه از مردم مازندران. تولد وی به سال 1212 و وفات او به سال 1291 هَ. ق. بوده است و در تکیه ٔ صفائیه جنب کوه طبرک ری مدفون است. (از سعدی تا جامی ص 402). و رجوع به طرایق الحقایق ج 2 ص 107 شود.


خیابان

خیابان. (اِ) گلزار. (ناظم الاطباء). || چمن. (یادداشت مؤلف). || رسته ای که در باغ می سازند برای عبور و مرور و کنارهای آنرا گل کاری می کنند. (از ناظم الاطباء). راهی که در میان صحن چمنها باشد. (آنندراج). روشی که در باغها می سازند و در میان آن راه دارند. راه ساخته و بیشتر در میان دو صف درختان باغ. (یادداشت مؤلف). گذرگاهها که میان باغچه ها و درختها بطول و عرض باغ ترتیب دهند در برابر یکدیگر. (از انجمن آرای ناصری):
یکی باغ ماننده ٔ آسمان
خیابان آن چون ره کهکشان.
استاد (از انجمن آرای ناصری).
دل من باغبان عشق وتنهایی گلستانش
ازل دروازه ٔ باغ و ابد حد خیابانش.
(از انجمن آرای ناصری).
|| هرکوی راست و فراخ و دراز که اطراف آن درخت و گل باشد. (ناظم الاطباء). کوی. شارع. (یادداشت مؤلف). راهی ساخته شده بین دو رسته ساختمان در کنار آن و این بیشتر در شهرهاست و در بیابان راه ساخته شده ٔ بین دو قطعه از بیابان.
- خیابان بندی، احداث خیابان در شهری یا در باغی یا در هر فضائی و مکانی.
- خیابان بندی کردن، خیابان در مکانی ایجاد کردن و آن معمولاً با تسطیح کف محل عبور با سنگ فرش کردن یا آسفالت کردن یا جز آن همراه است و در دو طرف آن بیشتر درختکاری می کنند و نهر احداث می نمایند. (یادداشت مؤلف). راست ساختن خیابان به رسم معهود. (آنندراج):
خوش خیابان بندیی کردند در بستان ما.
ارادت خان واضح (از آنندراج).
- خیابان پیما، بیکاره. خیابان گرد.
- خیابان ذرع کردن، ولگردی. بیکارگی.
- خیابان سازی، احداث خیابان در مکانی. (یادداشت مؤلف).
- خیابان سازی کردن، احداث خیابان در مکانی کردن. خیابانی در فضائی بوجود آوردن. (یادداشت مؤلف).
- خیابان گرد، آنکه در حاشیه ٔ خیابانها بدون قصد و از روی بیخودی راه می رود کنایه از بیکاره.
- خیابان گردی، راه روی در خیابانها.
- || بیکاری که ملازم آن گردش در خیابانهاست.
- خیابان گردی کردن، در خیابان بدون قصد راه رفتن. حاشیه گردی در خیابانها.
- خیابان گز کردن، خیابان اندازه گرفتن. کنایه از بیکار و خیابان گرد بودن است. بیکاره راه رفتن در خیابانها.

خیابان. (اِخ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد واقع درنه هزارگزی جنوب خاوری مشهد بر سر راه شوسه ٔ عمومی مشهد به سرخس با 1261 تن سکنه. آب آن از رودخانه است و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه اتومبیل رو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

خیابان. (اِخ) دهی است از دهستان مشهد ریزه میان ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد. واقع در16 هزارگزی باختر طیبات و 2 هزارگزی جنوب اتومبیل روطیبات به شهرنو با 295 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

فرهنگ عمید

صفا

صمیمیت، ‌ یکرنگی،
پاک، روشن، و خالص شدن،
[عامیانه] تفریح،
خوشی و خرمی،
(اسم) (موسیقی) گوشه‌ای در دستگاه شور،
[قدیمی] پاکی، پاکیزگی،
٧. [قدیمی] روشنی،
* صفا دادن: (مصدر متعدی)
زدودن چیزی و به آن جلا و رونق دادن،
پاک و پاکیزه کردن،
* صفا داشتن: (مصدر لازم)
باصفا بودن،
دارای لطف و طراوت بودن،
ضمیر پاک داشتن،
* صفا کردن: (مصدر لازم)
شادی و خوشی کردن،
[قدیمی] صلح کردن، آشتی کردن، سازش کردن: بیار باده و آماده ساز مجلس عیش / که شیخ صومعه با نفس خود صفا کرده‌ست (عرفی: ۲۱۹)،

تعبیر خواب

خیابان

تعبیر خواب خیابان 1ـ اگر خواب ببینید در خیابانی راه می روید، نشانه آن است که تقریباً از رسیدن به هدفی که خواهانش هستید، نومید خواهید شد. 2ـ اگر خواب ببینید در شهری دوردست در خیابانی آشنا راه می روید، نشانه آن است که به سفری خواهید رفت اما سودی که انتظار داشتید از طریق این سفر به دست بیاورید به دست نخواهید آورد. 3ـ اگر خواب ببینید هنگام عبور از خیابانی از حمله جنایت کاری هراسانید، نشانه آن است که برای پیش بردن کارهایتان دست به کار خطرناکی می زنید. -

معادل ابجد

خیابان با صفا

838

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری