معنی خیمه
لغت نامه دهخدا
خیمه. [خ َ م َ] (اِخ) رستاقی است از رساتیق طائف. (از معجم البلدان).
فرهنگ معین
(خِ مِ) [ع. خمیه] (اِ.) چادر، سراپرده.، ~روی آب زدن کنایه از: کار بی ثبات یا زیان آور کردن.
شب بازی (~. شَ) [ع - فا.] (اِمر.) نمایش عروسکی. یکی از هنرهای نمایشی که در آن عروسک ها را از پشت پرده یا خیمه کوچکی به وسیله سیم یا نخ به حرکت درآورند و یک تن از داخل خیمه به زبان آن ها سخن گوید.
فرهنگ عمید
چادر
* خیمه زدن: (مصدر لازم)
برپا کردن خیمه،
[مجاز] اقامت کردن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
چادر، خرگاه، سراپرده، شامیانه
فارسی به انگلیسی
Canvas, Tent
فارسی به ترکی
çadır
فارسی به عربی
خیمه، ستاره، کوخ، معبد
تعبیر خواب
محمدبن سیرین گوید: اگر بیند که خیمه از بهر خویشتن زد یا کسی از بهر او زد و آنجا نشست. اگر سپاهی بود، مال یابد به قدر بزرگی و کوچکی آن. اگر بازرگان بود، سفر کند و از آن سفر مال و منفعت یابد. اگر خیمه سیاه و بزرگ بیند، دلیل غم و اندوه است. اگر خیمه کهن و دریده بیند، دلیل است که به او مضرت و زیان برسد. ابراهیم کرمانی گوید: اگر بیند از خیمه بیرون رفت، دلیل که از شرف و بزرگی بیفتد. اگر بیند پادشاه به خیمه اش نشسته بود، کارش نکو گردد و بر دشمن ظفر یافته، کارش به نظام شود و خیمه در روز به خواب دیدن، کسی بود که کار شاهان و بزرگان بهم پیوندد و مهیا دارد. -
گر بیند که خیمه از بهر خویشتن زد یا کسی از بهر او زد و آنجا نشست. اگر سپاهی بود، مال یابد به قدر بزرگی و کوچکی آن. اگر بازرگان بود، سفر کند و از آن سفر مال و منفعت یابد. اگر خیمه سیاه و بزرگ بیند، دلیل غم و اندوه است. اگر خیمه کهن و دریده بیند، دلیل است که به او مضرت و زیان برسد. - محمد بن سیرین
اگر بیند از خیمه بیرون رفت، دلیل که از شرف و بزرگی بیفتد. اگر بیند پادشاه به خیمه اش نشسته بود، کارش نکو گردد و بر دشمن ظفر یافته، کارش به نظام شود و خیمه در روز به خواب دیدن، کسی بود که کار شاهان و بزرگان بهم پیوندد و مهیا دارد. - ابراهیم بن عبدالله کرمانی
فرهنگ فارسی هوشیار
چادر، سایبان بزرگ
فارسی به آلمانی
Das [noun], Tabernakel, Wigwam
معادل ابجد
655