معنی داخلی

لغت نامه دهخدا

داخلی

داخلی. [خ ِ] (ص نسبی) منسوب به داخل، درونی. مقابل خارجی و بیرونی. اندرونی. باطنی.
- استعمال داخلی، خوردن و آشامیدن و حقنه (در دوا).مقابل استعمال خارجی، که اندرونی است. رجوع به داخله شود.

فرهنگ معین

داخلی

درونی، اندرونی، مربوط به داخل یک کشور یا یک ناحیه یا یک مؤسسه و غیره. [خوانش: (خِ) [ع - فا.] (ص نسب.)]

فرهنگ عمید

داخلی

درونی، اندرونی،

حل جدول

داخلی

درونی، اندرونی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

داخلی

درونی

کلمات بیگانه به فارسی

داخلی

درونی

مترادف و متضاد زبان فارسی

داخلی

اندرونی، داخله، درونی،
(متضاد) بیرونی، خارجی

فارسی به انگلیسی

داخلی‌

Built-In, Domestic, Home, In-House, Inland, Inner, Inside, Interior, Internal

فارسی به عربی

داخلی

باطنی، داخل، داخلی، فطری

عربی به فارسی

داخلی

شاگرد شبانه روزی

خانگی , زیر سقف , درونی , داخلی , ناشی از درون , باطنی , تویی , ذاتی , داخل رونده , دین دار , پرهیزکار , رام , درون

فرهنگ فارسی هوشیار

داخلی

اندرونی، باطنی

اصطلاحات سینمایی

داخلی

نمایی است که درمکان سرپوشیده فیلمبرداری می شود ویکی ازکلمات راهنمایی است که بالای هرصحنه از « فیلمنامه» نوشته می شود، مانند

هر صحنه ای که داخل ساختمانی یا یک محوطه بسته و سقف دار می گذرد. صحنه داخلی می تواند در دکوری ساخته شده در استودیو یا در یک ساختمان واقعی اتفاق افتد.

فارسی به ایتالیایی

داخلی

interno

فارسی به آلمانی

داخلی

Inner-, Innerlich, Intern

معادل ابجد

داخلی

645

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری