معنی داخل شدن
لغت نامه دهخدا
داخل شدن. [خ ِ ش ُ دَ] (مص مرکب) درآمدن. اندر آمدن. دخول. وارد شدن. فروشدن. داخل گشتن. ورود کردن. ولوج. داخل گردیدن. درشدن: شبی بیکی از مجالس ملوک داخل شد. (مجالس سعدی). کبن، داخل شدن دندان ثنایای آدمی از بالا و پایین در غار دهن. (منتهی الارب).
- داخل لیل و نهار شدن، اعتبار یافتن. سر میان سرها آوردن.
|| نفوذ کردن. (ناظم الاطباء).
حل جدول
دخول
فارسی به انگلیسی
En-, Enter, Penetrate, Slip
فارسی به ترکی
içeri girmek
فارسی به عربی
ادخل
فرهنگ فارسی هوشیار
درآمدن، اندر آمدن، دخول، وارد شدن
فارسی به ایتالیایی
subentrare
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
989