معنی دارایی
لغت نامه دهخدا
دارایی. (حامص، اِ) مکنت. مال. ثروت. رجوع به دارا شود. || اصطلاح حقوق مدنی که شامل دو بخش است یکی اموال و مطالبات یا دارایی مثبت، و دیگر دیون یا دارایی منفی. (فرهنگ حقوقی).
دارایی. (اِ) یک نوع پارچه ٔ ابریشمی که چند تاری پنبه در آن باشد. (ناظم الاطباء).
دارایی. (اِخ) میرزا محمد باقر رازی شاعر فارسی، متخلص به دارایی. صاحب دیوان شعری است که آن را «طرفه » نامیده است. (الذریعه ج 9 ص 312).
دارایی. (اِخ) ده کوچکی است از دهستان کرگاه بخش ویسیان شهرستان خرم آباد. هفت هزارگزی جنوب ماسور.هفت هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ خرم آباد به اندیمشک و دارای 50 تن سکنه است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
فرهنگ معین
ثروت، مال، داشت، نگه داشت، نگهبانی، پارچه ای ابریشمین رنگارنگ موج دار، وزارتخانه ای که وظیفه اش محاسبه و وصول مالیات می باشد. [خوانش: (اِمر.)]
فرهنگ عمید
آنچه از خواسته و کالا که مال انسان باشد، سرمایه، ثروت، تمول،
وزارتخانه یا ادارهای که مالیاتها را وصول میکند و به امور درآمد و هزینۀ کشور رسیدگی میکند، مالیه،
[منسوخ] نوعی از پارچۀ ابریشمی موجدار،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
توانگری، ثروت، مال، مایملک، ملک، منال، مالیه
فارسی به انگلیسی
Asset, Capital, Belongings, Equity, Estate, Finance, Fortune, Gold, Holding, Means, Money, Possessions, Property, Resources, Substance, Wealth
فارسی به عربی
ثروه، شیء، عقار، مالیه، محفظه، ملکیه، میزه
فرهنگ فارسی هوشیار
مکنت، مال، ثروت
فارسی به آلمانی
Beutel (m), Geldbeutel (m), Glück (n), Grundbesitz (m), Herrschaft (f), Nachlaß (m), Portemonnaie (f), Reichtum [noun]
معادل ابجد
226