معنی داربند
لغت نامه دهخدا
داربند. [ب َ] (اِ مرکب) همان داربست باشد: «داربند کنند مانند داربند انگور». (فلاحت نامه). رجوع به داربست شود.
داربند. [ب َ] (اِخ) دهی از دهستان محمدآباد بخش مرکزی شهرستان سیرجان در پانزده هزارگزی شمال باختری سعیدآباد سر راه مالرو خیرآباد به زیدآباد. جلگه ای است. سردسیر و دارای 300 تن سکنه است. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، حبوبات، شغل اهالی آنجا زراعت و مکاری است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
فرهنگ عمید
=داربست
حل جدول
تارم
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) چوب بند چوب بست
معادل ابجد
261