معنی داروی فشار خون
حل جدول
تولازولین
داروی کاهش فشار خون
کراتاگل
داروی ضدانعقاد خون
وارفارین
هپارین
داروی کاهنده قند خون
متفورمین
داروی کاهش قند خون
گلوکاگون
لغت نامه دهخدا
فشارخون. [ف ِ رِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) (اصطلاح پزشکی) عبارت از نیرویی است که در موقع انقباض و انبساط قلب از طرف خون بر جدار شریانها وارد می شود. حالت اولی را فشار ماکزیما و حالت دومی را فشار می نیما گویند: فشار خون شریانی. (از فرهنگ فارسی معین).
- فشار خون سنج، اسبابی که بوسیله ٔ آن فشار ماکزیما و می نیمای خون را در شریانها اندازه می گیرند. اسباب اندازه گیری فشار خون. (فرهنگ فارسی معین).
فشار
فشار. [ف ِ] (اِمص، اِ) به معنی فشردن باشد. (برهان). افشار. (فرهنگ فارسی معین). || پاشیدن و ریختن. (برهان). فشردن. فشاندن. افشاندن. || سنگینی که بر روی چیز فرودآورند. (فرهنگ فارسی معین). || (اصطلاح فیزیک) نیرویی که بر یک سانتیمتر مربع سطح اثر نماید فشار نامیده می شود. برای محاسبه ٔ فشار باید وزن جسم و یا نیروی وارده را بر سطح اتکاء تقسیم نماییم. هرچه سطح اتکاء کمتر باشد فشار بر آن سطح زیادتر است و برعکس. و نیز هرچه نیرو زیادتر باشد، فشار بر سطح بیشتر است. همچنین هرچه وزن جسم زیادتر فشار حاصل بیشتر خواهد بود. فشار یک نقطه درداخل مایع با ارتفاع آن نقطه از سطح مایع متناسب است. در فشار دو قانون از ارشمیدس و پاسکال وجود دارد. (از کتب درسی فیزیک). || (نف مرخم) فشارنده. (برهان). بصورت پسوند در ترکیب آید:
شیر علم را حیات تحفه دهی تا شود
پنجه ٔ شیران شکن حلق پلنگان فشار.
خاقانی.
فشار. [ف ُ] (ع اِمص) بیهوده گویی. (منتهی الارب). هذیان و این لغت از کلام عرب نیست و از استعمالات عامه است و از آن فعل نیز سازند. (از اقرب الموارد):
این چه ژاژ است این چه کفر است و فشار
پنبه ای اندر دهان خود فشار.
مولوی.
هیچ زندانی نگوید این فشار
جز کسی کز حبس آرندش به دار.
مولوی.
فرهنگ فارسی هوشیار
فارسی به عربی
ارتفاع ضغط الدم
بیماری فشار خون
ارتفاع ضغط الدم
افزایش فشار خون
ارتفاع ضغط الدم
داروی ضد انعقاد خون
مضاد للتخثر
معادل ابجد
1458