معنی داستانی از کارلو امیلیوگادا
حل جدول
شگفتیهای ایتالیا
کارلو ساتی
مربی بدنساز تیم ملی والیبال ایران
کارلو روبیا
برنده نوبل فیزیک در سال 1984 میلادی
هیولای داستانی
دیو، غول
شهریار داستانی
ادیپ
لغت نامه دهخدا
داستانی. (ص نسبی) سزاوارِ مَثَل زدن. مَثَل زدنی.
- داستانی شدن، سزاوارِ مَثَل زدن گردیدن. مَثَل زدنی شدن. درخورِ شهره شدن گردیدن. درخورِ مَثَل ِ سائر گشتن شدن:
سخن کز دهان بزرگان رود
چو نیکو بُوَد داستانی شود.
ابوشکور.
مکافات ِ بد گر کنی نیکوی
به گیتی درون داستانی شوی.
فردوسی.
|| (حامص) (در ترکیب): همداستانی. موافقت. مرافقت.
داستانی. (اِخ) ابوعبداﷲ. حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده (مؤلف به سال 730 هَ. ق.) در فصل چهارم از باب پنجم نام وی در عداد مشایخ قبل از زمان خویش آورده است. (تاریخ گزیده چ اروپا ص 795). و نیز رجوع به «داستان » (نام محل) شود.
منت کارلو
منت کارلو. [م ُ ل ُ] (اِخ) مونت کارلو. محله ای است در شاهزاده نشین «مناکو» (موناکو) که کازینوی آن معروف و مهمترین وسیله ٔ جلب سیاحان است. (از لاروس). رجوع به مناکو شود.
گویش مازندرانی
لبه ی پارچه یا هر چیز بافتنی
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) منسوب به داستان. قصه یی روایی اساطیری، مقابل تاریخی: جمشید پادشاهیست داستانی.
مترادف و متضاد زبان فارسی
خرافی، غیرواقعی، افسانهای، رمانتیک، روایی، قصهای، اساطیری،
(متضاد) واقعی
فرهنگ معین
(ص نسب.) منسوب به داستان، قصه ی ی، روایی، اساطیری. مق تاریخی.
سخن بزرگان
اگر فیلمی موفقیت آمیز باشد می گویند کاسبی است؛ اگر ناموفق باشد، هنر خوانده می شود.
واژه پیشنهادی
معادل ابجد
914