معنی داستان چه زاره پاوه زه

حل جدول

داستان چه زاره پاوه زه

شیطان روى تپه ها


رمان چه زاره پاوه زه (چزاره پاوزه)

پیش از آن که خروس بخواند، ماه و آتش، در جمع زنان، روستاهای تو، گ‍ف‍ت‍گ‍وه‍ای‍ی ب‍ا ل‍ئ‍وک‍و


مجموعه داستان چزاره پاوه زه

تابستان زیبا

لغت نامه دهخدا

زاره

زاره. [زارْ رَ] (اِخ) قبیله ای است از ازد. رجوع به تاج العروس و زاره (بدون تشدید) شود.

زاره. [رَ] (اِخ) (عین الَ...) چشمه ای است معروف در بحرین. (از معجم البلدان).

زاره. [رَ] (اِخ) قریه ای است به صعید. (منتهی الارب) (تاج العروس). یاقوت آرد: زاره شهری است به صعید نزدیک به قفط. (از معجم البلدان). و در قاموس الاعلام ترکی آمده است: ناحیه ای بدین نام در صعید مصر است.

زاره. [رَ / رِ] (اِمص) اسم مصدر است از زار، ریشه ٔ زاریدن بمعنی زاری. (اسم مصدر و حاصل مصدر تألیف دکتر معین ص 98). گریه و ناله. (برهان قاطع). ناله و تضرع باشد. (آنندراج). و مترادف ناله و گریه. (جهانگیری). زاری. (برهان قاطع) (آنندراج) (جهانگیری):
هزار زاره کنم نشنوند زاره ٔ من
بخلوت اندر نزدیک خویش زاره کنم.
دقیقی طوسی (لغت فرس چ اقبال ص 514).
آنگه آرند کشته را بگواره
بر سر بازارشان نهند بزاره.
منوچهری.
آید بر کشتگان هزار نظاره
پرّه کشند و بایستند کناره
نه بقصاصش کنند خلق اشاره
نه به دیت پادشه بخواهد از او مال.
(اسم مصدر تألیف دکتر معین ص 99).
اگر از این راه بیرون رفت باید
ندارد سودمان خواهش نه زاره.
ناصرخسرو (دیوان ص 393) (از اسم مصدر).
سودی نداردت چو برآشوبد
بدخو زمانه، خواهش و نه زاره.
ناصرخسرو.
آنکه از بیم تیغ او هر شب
خصم راه است ناله و زاره.
شمس فخری. (از آنندراج) (از جهانگیری).
|| زاری کردن. (شرفنامه ٔ منیری). || (ص) بمعنی خوار و زار. (برهان قاطع) (آنندراج). || مسکین. فقیر.بدبخت. (از لیث ذیل لغت ارموله). و رجوع به فرهنگ اوبهی و صحاح الفرس و رجوع به زار شود.

زاره. [رَ] (اِخ) قریه یا شهری است واقع میان ارزنجان و سیواس. حمداﷲ مستوفی آرد: از ارزنجان تا دیه خواجه احمدپنج فرسنگ.... از او تا اگرسوک پنج فرسنگ، از او تازاره هشت فرسنگ. (نزهه القلوب چ لیدن ج 3 ص 184).

زاره. [رَ] (اِخ) قریه ای بزرگ است در بحرین. و بسال 12 هَ. ق. بهنگام خلافت ابی بکر گشوده شد و با اهالی آن صلح برقرار گردید. از این جا است مرزبان الزاره. (از معجم البلدان). و رجوع به تاج العروس و منتهی الارب و قاموس الاعلام ترکی شود.

زاره. [زارْ رِ] (اِخ) فردریک. پروفسور باستان شناس آلمانی است. او را تصنیفاتی است در صنایع ایران قدیم و نقوش برجسته و تاریخ باستانی ایران. وی مدیر شعبه ٔ آثار اسلامی موزه ٔ فردریک برلن بوده و مقدمه ای بزبان فارسی بر کتاب سرآمدان هنر تألیف طاهرزاده چ 1923 م. نوشته است.

زاره. [رَ] (ع اِ) گروه انبوه از مردم. (تاج العروس). || جماعت شتران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). || گروه انبوه گوسفندان. (تاج العروس). || گروه 50 تا 60 تنی از مردم یا شتر. (تاج العروس). || چینه دان مرغ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). || بیشه ای است که در نی زار باشد دارای آب و درخت. (اقرب الموارد).

زاره. [رَ] (اِخ) قریه ای است در طرابلس غرب، از آنجا است ابراهیم زاری بازرگان مالدار. (از تاج العروس) (منتهی الارب). یاقوت نویسد: سلفی ابراهیم زاری را که از اعیان تجار و مالداران بود و به اسکندریه درآمده بود بدان جا انتساب داده است. (از معجم البلدان). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی و زاری ابراهیم شود.


زه زه

زه زه. [زِه ْ زِه ْ] (صوت مرکب) ادات تحسین. تأکید زه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به زه شود.


پاوه

پاوه. [وَ] (اِخ) نام محلی کنار راه کرمانشاه به نوسود، میان دوریزان و میرآباد در 131000 گزی کرمانشاه.

فرهنگ عمید

زاره

زاری: هزار زاره کنم نشنوند زاری من / به ‌خلوت اندر نزدیک خویش زاره کنم (دقیقی: ۱۰۳)،

معادل ابجد

داستان چه زاره پاوه زه

763

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری