معنی داش
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(اِ.) کوره، کوره کوزه گری یا آجرپزی.
فرهنگ عمید
کورهای که در آن خشتهای خام یا ظرفهای گلی را بر روی هم میچینند و حرارت میدهند تا پخته شود، کورۀ آجرپزی، کورۀ کوزهگری، آتشخانه: زاهد خام خویشبین هرگز / نشود پخته گر نهی در داش (عطار۵: ۳۴۸)،
آتشگاه حمام، تون،
برادر،
در خطاب صمیمانه به مردان قبل از نام آنان میآید: داش علی،
لوطی،
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Roughneck
فارسی به ترکی
kabadayı
گویش مازندرانی
برادر – داداش – مخفف داداش
فرهنگ فارسی هوشیار
کوره آجر پزی و مخفف داداش
فرهنگ عوامانه
مخفف داداش.
معادل ابجد
305