معنی دالان

لغت نامه دهخدا

دالان

دالان. (اِخ) دهی است از قرای بلوک کورستان در ولایت لارستان فارس. در یازده فرسخی قلعه ٔ فاریاب و چهارفرسخی مغربی کشّی واقعست. (فارسنامه ٔ ناصری ص 290 و فهرست بلوکات آن).

دالان. (اِخ) (کوه...) میان بلوک فراشبند و نواحی بلوک دشتی است بفارس. (فارسنامه ٔ ناصری ص 337).

دالان. (اِ) دهلیز. دالیز. دالیج. دلیج. بالان. بالانه. محلی میانه ٔ خانه و در کوچه. دالانه. (شرفنامه). دهلیز که مابین دو در باشد. (شعوری). کریدور. محلی مسقف میان در خانه و خانه:
چو خوان اندرآمد بدالان شاه
درون رفت زروان حاجب براه.
فردوسی (از شرفنامه).
یکی راسد یأجوج است بنیان
یکی را روضه ٔ خلدست دالان.
عنصری (از شعوری).
صفهالدار؛ پیش دالان. (منتهی الارب). سقیفه، دالان بیرونی. (دهار). سهوه؛ پیش دالان. مشربه؛ پیش دالان. (منتهی الارب).
- امثال:
هر جا در شد ما دالانیم، هر جا خر شد ما پالانیم.
خوشگلها در دالان بدگلها گریه می کنند.
توی دالان می خوابم صاحبخانه نگذار برم.
زیر پالان می خوابم صاحبخانه نگذار برم.
|| بازار تنگ که دو سوی آن دکان است: دالان گبرها. دالان فرش فروشها. || کوچه ٔ سرپوشیده. (برهان).سعبات. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی مؤلف). ساباط. || تونل.

دالان. (اِخ) ابن سابقهبن شامخ الحاشدی. جدی جاهلی و از بنی حمدان از قحطان است. (الاعلام زرکلی ج 1).

دالان. (اِخ) دهی است از دهستان قراتوره بخش دیواندره شهرستان سنندج. واقع در 18هزارگزی خاور دیواندره. کنار رودخانه ٔ قزل اوزن. کوهستانی است وسردسیر و دارای 100 تن سکنه. آب آن از رودخانه است و چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات و لبنیات و توتون وعسل است و شغل مردم آن زراعت و گله داری میباشد و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

دالان. (اِخ) دهی است از دهستان سرله بخش جانکی گرمسیر شهرستان اهواز. واقع در 39هزارگزی خاور راه اتومبیل رو هفتگل بگنبد لران. کوهستانی است و معتدل و مالاریائی و دارای 400 تن سکنه. آب آن از رودخانه ٔ پرتو و محصول آنجا غلات و برنج و شغل مردم آن زراعت و راه آنجامالرو است و ساکنین از طایفه ٔ چهارلنگ هستند. پاسگاه ژاندارمری دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

فرهنگ معین

دالان

راهرو سرپوشیده.2- کوچه سر - پوشیده. [خوانش: (اِ.)]

فرهنگ عمید

دالان

کوچۀ باریک یا راهرو منزل یا کاروان‌سرا که بالای آن خانه ساخته باشند، راهرو سرپوشیده، دهلیز،

حل جدول

دالان

تونل، دهلیز

نقب، تونل، راهرو، دهلیز

مترادف و متضاد زبان فارسی

دالان

تونل، دهلیز، راهرو، گذرگاه، نقب

فارسی به انگلیسی

دالان‌

Entrance, Entryway, Hall, Hallway, Passageway, Vestibule, Walkway

فرهنگ فارسی هوشیار

دالان

‎ راهرو سر پوشیده، کوچه سر پوشیده، دهلیز خانه. محل میانه خالی و درب کوچه، دهلیز که مابین دو در باشد، کریدور

واژه پیشنهادی

دالان

کوتار

راهرو، سرسرا ،ایوان ،دهلیزبالان بالانه

شبت

معادل ابجد

دالان

86

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری