معنی داله
لغت نامه دهخدا
داله. [ل َ] (ع اِ) شهرت. ج، دال. (منتهی الارب) (آنندراج).
داله. [ل َ / ل ِ] (اِ) دال.پرنده ٔ شکاری. (شعوری ج 1 ص 426). رجوع به دال شود.
داله. [ل ِه ْ] (ع ص) ضعیف النفس. ناتوان. دالهه. (منتهی الارب).
داله. [ل َ / ل ِ] (اِ) جزء دوم کلمه دوداله است و دوداله نام بازی است که کودکان به دو چوب بازند و از آن دو چوب است. آنکه بزرگتر است چنبه و آنکه کوچکترست پل نامند. رجوع به دوداله شود.
فرهنگ معین
(اِفا.) مؤنث دال، راهنما، هادی، (اِ.) آشنایی، ناز، جرأت، گستاخی. [خوانش: (لِ یا لَ) [ع. داله]]
حل جدول
لاشخور سیاه
گویش مازندرانی
نوک پستان گاو، حلقه ها و پولک هایی که بر گردن آویزند
فرهنگ فارسی هوشیار
ضعیف النفس، ناتوان پرنده شکاری
معادل ابجد
40