معنی دامنه
لغت نامه دهخدا
دامنه. [م َ ن َ / ن ِ] (اِ) فراخای زیر کوه. دامن کوه. لحف. (منتهی الارب). بن کوه. پهنای کوه. زیر کوه یا بلندی: مناره ٔ بلند در دامنه ٔ الوند پست نماید. (گلستان).
چشم چو بگشود در آن دامنه
دید که جا تر بود و بچه نه.
ایرج میرزا.
- دامنه ٔ کوه، دامن کوه. زیر سینه ٔ آن:
آن بحر محیط الم عشق بتانیم
کز دامنه ٔ کوه بلا ساحل ما شد.
ابونصر نصیرای بدخشانی (از آنندراج).
حضیض، پستی زمین در دامنه ٔ کوه. (از منتهی الارب).
- تا دامنه ٔ قیامت، تا دامن قیامت. همیشه. الی الابد. تا اول قیامت.
دامنه. [م َ ن َ] (اِخ) دهی است از دهستان خیر بخش اصطهبانات شهرستان فسا. واقع 17هزارگزی شمال باختری اصطهبانات، کنار راه فرعی خرامه به اصطهبانات و نی ریز جلگه است و معتدل و دارای 120 سکنه. آب آن از چشمه است و محصول آن غلات و حبوبات و پنبه و برزک و شغل اهالی آنجا زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
دامنه. [م َ ن ِ] (اِخ) دهی است از بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت. واقع در18هزارگزی باختر ساردوئیه و 5هزارگزی جنوب راه مالرو بافت به ساردوئیه کوهستانی است و سردسیر و دارای 60 تن سکنه. آب آن از قنات است و رودخانه. محصول آنجاغلات و حبوبات است و شغل اهالی آن زراعت و گله داری وراه آن مالرو است (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
دامنه. [م َ ن َ] (اِخ) دهی است از دهستان ورزق بخش داران شهرستان فریدن. واقع در 16هزارگزی خاور داران و متصل به شوسه ٔ اصفهان به کوهرنگ و داران. دامنه و سردسیر و دارای 1986 سکنه است. آب آن ازرودخانه است و محصول آن غلات و حبوبات و کتیرا. شغل مردمش زراعت و صنایع دستی زنان آنجا قالی بافی و جاجیم بافی است. تلفن و مرکز پخش بنزین و در حدود 25 باب دکان دارد. در شمال این آبادی چمن وسیعی وجود دارد که با هواپیماهای سبک می توان در آن نشست. در 9هزارگزی مسیر شوسه ای که از نجف آباد به دامنه می رسد منطقه ای بنام کیز وجود دارد که در فصل زمستان آنجا سرمایی سخت و شدید می شود. و در موقع بارندگی و برف عبور از آن غیرممکن می گردد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
دامنه. [م َ ن َ] (اِخ) از قرای ناحیه ٔ لاریجان است در مازندران در دامنه ٔ کوه دماوند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 299).
فرهنگ معین
(مَ نِ) (اِ.) کناره، حاشیه.
فرهنگ عمید
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
دامان، پایین، ذیل، زیر، دامن، سینهکش، شمول، گستره، انتها، دنباله، اطراف، دوره
فارسی به انگلیسی
Circle, Compass, Extent, Flank, Gamut, Kingdom, Lap, Latitude, Range, Reach, Skirt, Width
فارسی به ترکی
yamaç
فارسی به عربی
تنوره، سفح التل، غزاره، قدم
فرهنگ فارسی هوشیار
حاشیه، کنار، پای کوه، دامن کوه
فارسی به آلمانی
Fuß (m), Herumgehen, Rock (m)
معادل ابجد
100