معنی دانسته
لغت نامه دهخدا
دانسته. [ن ِ ت َ / ت ِ] (ن مف) نعت مفعولی از دانستن. معروف. معلوم. (لغت تاریخ بیهقی). علم: لایحیطون بشی ٔمن علمه. (قرآن 255/2)، ای معلومه. (منتهی الارب).
دانسته به بود ز ندانسته. ناصرخسرو. || فهمیده. معقول:
مرد دانسته بجان علم و خرد رابخرد
گرچه این خر رمه از علم و خرد بیخبرست.
ناصرخسرو.
تعقل، دانسته شدن. (دانشنامه ٔ علائی ص 120).
|| عالماً. عامداً. قصداً. عمداً.متعمداً:
راه عشق ارچه کمینگاه کماندارانست
هر که دانسته رود صرفه ز اعدا ببرد.
حافظ.
- دانسته فهمیده (دانسته و فهمیده)، عامد عن قصد. متعمداً. بر قصد.
فرهنگ معین
آن چه که مورد آگاهی و اطلاع است، معلوم، مشهور، توانسته. [خوانش: (نِ تِ یا تَ) (ص مف.)]
فرهنگ عمید
چیزی که از آن آگاهی و اطلاع وجود دارد،
(قید) آگاهانه،
(صفت) [قدیمی] باتجربه، کاردان،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بهتعمد، عامدا، عمداً، معلوم، مشهور، مدرک،
(متضاد) ندانسته
فارسی به انگلیسی
Advisedly, Definite, Designedly, Intentional, Known, Purposely, Wittingly
فارسی به عربی
مدروس
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) آنچه مورد آگاهی و اطلاع است، معلوم، مشهور، توانسته.
معادل ابجد
520