معنی دانش آموز
لغت نامه دهخدا
دانش آموز. [ن ِ] (نف مرکب، اِ مرکب) که دانش آموزد. که علم آموزد. که دانش فراگیرد. شاگرد. (غیاث). شاگرد مدرسه. طالب علم. آموزنده ٔ علم:
چو بر دین حق دانش آموز گشت
چو دولت بر آفاق پیروز گشت.
نظامی.
خرد دانش آموز تعلیم اوست
دل از داغداران تسلیم اوست.
نظامی.
|| در اصطلاح مدارج تحصیلی شاگردی راگویند که در دوره ٔ متوسطه تحصیل کند. || که تعلیم دانش دهد. استاد. (غیاث) (آنندراج). که علم آموزد بدیگری. که تعلیم کند. دانش آموزاننده:
زن دانش آموز دانش سرشت
چو لوحی ز هر دانشی درنبشت.
نظامی.
تویی برترین دانش آموز پاک
ز دانش قلم رانده بر لوح خاک.
نظامی.
دادش بدبیر دانش آموز
تا رنج برد برو شب و روز.
نظامی.
جوابش داد پیر دانش آموز
که ای روشن چراغ عالم افروز.
نظامی.
آموز
آموز. (نف مرخم) در کلمات مرکبه چون بدآموز و خودآموز و غیره، مخفف آموزنده است:
سزد گر ز خویشان افراسیاب
بدآموز دارد دو دیده پرآب.
فردوسی.
نگار من که بمکتب نرفت و خط ننوشت
بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد.
حافظ.
|| (ن مف مرخم) در دست آموز و جز آن، مخفف آموزیده یعنی آموخته است:
ای دل من زوبهر حدیث میازار
کاین بت فرهخته نیست هست نوآموز.
دقیقی.
دیگری را در کمند آور که ما خود بنده ایم
ریسمان در پا نباشد مرغ دست آموز را.
سعدی.
|| (اِمص) آموزش. عمل آموختن. تعلیم:
چو فارغ شد از پند و آموز مرد
ببستند پیمان و سوگند خورد.
شمسی (یوسف و زلیخا).
فارسی به انگلیسی
Pupil, Student
فارسی به ترکی
öğrenci (ilköğretim, lise)
فرهنگ عمید
کسی که در مقطع دبستان، راهنمایی، یا دبیرستان درس میخواند، شاگرد،
(صفت فاعلی) کسی که دانش میآموزد،
(صفت فاعلی) [قدیمی] معلم، استاد، آموزگار: تویی برترین دانشآموز پاک / ز دانش قلم رانده بر لوح خاک (نظامی۵: ۷۴۳)، دادش به دبیر دانشآموز / تا رنج بَرَد براو شب و روز (نظامی۳: ۳۸۶)،
حل جدول
شاگرد
کسی که در دبستان یا دبیرستان درس می خواند
مدرسه رو
از وسایل دانش آموز
تراش
کیف، تراش، پاک کن، مداد
واژه پیشنهادی
فرهنگ معین
آن که علم آموزد، شاگرد مدرسه. [خوانش: (~.) (ص فا.)]
فرهنگ فارسی هوشیار
شاگرد مدرسه، آموزنده علم، طالب علم
فارسی به ایتالیایی
studente
معادل ابجد
409