معنی دانیال
لغت نامه دهخدا
دانیال. (اِخ) دهی است از دهستان لنگا شهرستان شهسوار واقع در 36هزارگزی جنوب خاوری شهسوار و 4هزارگزی جنوب شوسه ٔ شهسوار به چالوس. دشت است و معتدل و مرطوب و دارای 115 سکنه. آب آن از چشمه سار و محصول آن برنج و مرکبات و شغل مردان آن زراعت و راه آنجا مالرو است. زیارتگاهی بنام دانیال دارد که درهای چوبی آن از آثار بسیار قدیم است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
دانیال. (اِخ) دهی است از دهستان بخش فیض آباد محولات شهرستان تربت حیدریه. واقع در 16هزارگزی شمال خاوری فیض آباد. جلگه است و معتدل و دارای 30 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و پنبه و بنشن و شغل مردمش زراعت و گله داری و جوال بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
دانیال. (اِخ) اسم اعجمی و نام پیغمبری است. (آنندراج). دانیال از پیامبران بنی اسرائیل و همزمان کورش کبیر و داریوش بزرگ هخامنشی بوده است. در کودکی پس از گشوده شدن اورشلیم بدست نبوکدنصر، در سال 586 ق. م. در میان گروهی از یهودیان به اسارت درآمد و ببابل فرستاده شد و آنجا میزیست. (فرهنگ ایران باستان پورداود ص 160 ج 1).از انبیاء بنی اسرائیل است و از نسل حضرت داود (ع). به سال 606 ق. م. اسیر بخت نصر گشت و با گروهی از مردم بنی اسرائیل ببابل فرستاده شد و چون از نماز بردن به فرمانروای بابل سر باززد او را نزد شیران درنده افکندند، اما وی از نزد آن ددان تندرست برآمد. سال درگذشت وی معلوم نیست. معاصر عزیز پیغمبر بوده است. دانیال پس از درگذشت بخت نصر از جانب بهمن پسر اسفندیار به بیت المقدس بازگردانیده شد و از آنجا به اهواز رفت و در شوش دیده از جهان بربست. علم رمل و گزاردن خواب را ازو دانند. (از قاموس الاعلام ترکی):
دانیال از خیرها شد نامور
نامور نامد ز مادر دانیال.
ناصرخسرو.
خانه خالی بهتر از پر شیر و گرگ
دانیال این کرد بر دانا یله.
ناصرخسرو.
مردانش را ذلیل چو گرشاسب و رستم
راعیش را رهی چو بلیناس و دانیال.
ناصرخسرو.
لقب دانیال نبی اﷲ است. (مجمل التواریخ و القصص ص 426).اطلاع ما بر احوال این شخص از طریق اساطیر یهودی است که در منابع اسلامی نیز منعکس شده است، و ازو در ردیف مشاهیر مقدس اسرائیل و نیز همانند علیمی خردمند نام برده شده است. گفته اند محل تولد او بیت هورون علیا بوده است و چون همراه یهودیان از بیت المقدس به بابل آورده شده، بسبب آنکه از خاندان نجبا و اشراف بود، بخدمتگزاری دربار بخت نصردرآمد و پس از مرگ در سرداب سلطنتی بابل نیز مدفون گشت. روایات اسلامی و همچنین برخی از منابع یهود مقبره ٔ وی را در شوش گفته اند و هم اکنون نیز بنائی در آنجا بنام مقبره ٔ دانیال برپاست. در قاموس کتاب مقدس آمده است که معنی دانیال «خدا حاکم من است » میباشد و کلدانیان ویرا به بلطشصر موسوم نمودند. آن حضرت نبی بود (متی 24: 15) از ذریه و خانواده ٔ ملوکانه ٔ داود (داود 1: 3).
در هنگام جوانی در سال سوم سلطنت یهویاقیم پادشاه 606 سال قبل از مسیح ببابل به اسیری برده شد. (مطابق شود با اشعیا 39: 7). او بارفقای خود حنینا و میشائیل و عزریا محض اقامت در بارگاه نبوکدنصر انتخاب شد و چنانکه یوسف در مصر معزز و محترم گردید او نیز در نظر ایشان مورد عنایت و الطاف شد و در علوم کلدانیان و در زبان مقدس ایشان ترقی بسیار کرد ولی خود را به اغذیه و اشربه ٔ ایشان، که یا بر حسب رسوم یهود و یا بواسطه ٔ بت پرستی ناپاک بود، ملوث نساخت. و بعد از آنکه سه سال ایشان را حسب المقرر تربیت نمودند دانیال و رفقایش بر سایرین بسیار ترجیح یافتند. بنابراین در نهایت اعزاز و احترام از برای ندیمی پادشاه اختیار شدند. در این اثنا بخت النصرخوابی دید و دانیال بواسطه ٔ تعبیر آن رؤیا عطیه و بهره ٔ پیغمبری خود را آشکار فرمود و کارش بالا گرفت وبحکومت بابل و بریاست سلسله ٔ علماء و کاهنان سرافراز گشت. از قرار معلوم هنگامی که یارانش را در تنور آتشین افکندند وی غایب بود و یا بسفارتی شده بود و چندی بعد رؤیای دیگر نبوکدنصر و بعد رؤیای معروف بلشصر را تعبیر فرمود و بدین لحاظ در مدت سلطنت خود دانیال را بمنصب عالی بیش از پیش سرافراز گردانید. (دانیال 5:29 و 8:27). بعد از آنکه مادها و پارسیان بابل را فتح کردند دارایاوش هخامنش که بعد از بلشصر سلطنت نمود دانیال را به صدوبیست نفر از شاهزادگان ریاست داد و بدین سبب ایشان حسد بردند و باعث شدند که در مغاره ٔ شیران انداخته شود ولی تدبیر فاسد آنان بر خودشان بازگشت و سبب هلاکت ایشان شد. (دانیال: 6). و دانیال در اعمال عالیه ٔ خود برقرار ماند و تا هنگام وفاتش مورد عنایات و الطاف کورش می بود. در این اوقات با جد و جهد تمام دعا میکرد و روزه میداشت و مشورت و نصیحت میکرد که یهود را بوطن خودشان مراجعت دهد زیراکه زمان موعود رسیده و وقت منقضی شده و همواره در این امید عمر میگذرانید اما معلوم نیست که بار دیگر به اورشلیم معاودت فرموده است یا نه زیرا در آن وقت که سال 536 ق. م. بود متجاوز از هشتاد سال داشت. در سال سوم کورش خوابهای پیاپی که مبنی بر اظهار حالت یهودیان تا آمدن منجی موعود بود داشته است و عمر خود را بخوبی گذرانیده و همواره منتظر قیامت عادلان می بوده. معروفترین و بهترین کسانیکه احوال و سیرت آنان در تاریخ بیان شده است دانیال است. جوانی و پیری او بالتساوی وقف خدمت خداوند بود. صفا و طهارت خود را بصعوبت محافظت کرد و در میان ساحران آن دوره پاک و منزه بود و همواره در حضور شاهزادگان بت پرست نام خدای حی را اقرار میکرد باین جهت ایشان کینه ٔ او را بدل گرفتند و کمر قتل او را بر میان بستند ولی باعجاز گونه ای از مرگ رهایی یافت. (قاموس کتاب مقدس). مؤلف جنات الخلود درجائی که از «ملوک الکیانیه» سخن میراند می نویسد: «گشتاسب یکصدوشصت سال - و در عصر (او) ابراهیم زردشت، ملت خود را رواج داد و از انبیا دانیال و ارمیا و عزیر و فیثاغورس حکیم بود...». (مزدیسنا ص 94).
حمداﷲ مستوفی نویسد: دانیال - بعد از مرگ بهمن بن اسفندیار به بیت المقدس آمد و عمارات کرد. بنی اسرائیل را بیاورد و خدای تعالی او را بمعجز علم رمل داد و او مدتی بنی اسرائیل را رهنمونی کرد پس بولایت خوزستان رفت و آنجا درگذشت. ابوموسی اشعری رضی اﷲ عنه بوقت فتح خوزستان گور او را بیافت او را تجهیز و تکفین کرد و بر او نماز کرد و جهت او مزار ساخت. (تاریخ گزیده چ اروپا ص 58).
ابن البلخی آرد: بهمن بن اسفندیار پس از عزل بخت النصربن نمرودبن بخت النصر، کیرش بن احشوارش بن کیرش بن جاماست بن لهراسب را که مادرش دختر یکی بود از انبیاء بنی اسرائیل و نام این مادر اواشین گفتندی، بگماشت بر بابل و فرمود تا بنی اسرائیل را نیکو دارد و ایشان را باز جای خویش فرستد و هرکرا بنی اسرائیل اختیار کنند بر ایشان گمارد ایشان دانیال را علیه السلام اختیار کردند. (از فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 53). صاحب مجمل التواریخ و القصص گوید: اندر عهد بهمن: دانیال پیغامبر بود علیه السلام اندر این زمان و از جمله ٔ اسیران بیت المقدس بود و بروایتی گویند که بعهد گشتاسب بود. (مجمل التواریخ و القصص ص 92). و همو اندر ذکر دانیال علیه السلام و بخت نصر آرد: چنین روایت کنند در کتاب سیر که بخت نصر بشهر شوش دار (= شوشتر) از نواحی خوزستان [بوده است] و او را نسبی یاد کنند که بدان لهراسب را همی خواهد اما اصلی ندارد که بخت نصر را در همه ٔ کتابها رهام گودرز گویند و بعضی ویوبن گودرز و بخت نرسه بن ویوبن گودرز روایت کرده است حمزهالاصفاهانی. و اندر نبیره در فرزند گودرز بودن خلاف نیست و بعهد لهراسب اندر تواند بودن که به شهر شوش بوده است چنانکه ذکر همی کنیم و بیت المقدس بر دست وی خراب شد در عهد لهراسب و این سهو از این افتاده که او را لهراسب همی شمرد (آنگاه پس از ذکر پاره ای از وقایع مربوط به بخت نصر گوید): بخت نصر قصد دارالملک سلیمان کرد و این چنان بودست که بعضی خود گفته بودند بجای که جماعت بنی اسرائیل تمرد کردند از جزیه دادن بملوک عجم و پیغمبران را همی کشت خدای تعالی بخت نصر را بر ایشان گماشت و لهراسب او را بفرستاد تا شهر خراب کرد... و مسجد را خراب کرد و همه ٔ مردم را بکشت و در مسجد افکند و جمله ٔ کودکان را اسیر کرد و برده کرد. و اسیران را بجانب عراق آوردند و بفرمان لهراسب ایشان را بشهرها قسمت کرد و بسیاری را بزمین اصفاهان فرستاد و مقام کردند و مدینهالیهودیه بدیشان بازخوانند و بعضی بشهر تستر... و دانیال پیغمبر علیه السلام در جمله ٔ این اسیران بود که بخت نصر بازداشته بود باجماعتی از علماء بنی اسرائیل بر قلعه ٔ شوش، و تل آن اکنون پیداست، و این قلعه را مادونیال خواندندی... آنگاه صاحب مجمل التواریخ آرد که: روایتست که بخت نصر خوابی دید عظیم سهمناک و کس تعبیر ندانست بعد از آن او را به دانیال رهنمونی کردند، فرمود تا از زندان بیرون آید. چون بیرون آمد بخت نصر را هیچ نماز نبرد برسان دگران. بخت نصر گفت: چرا تحیت ملوک نکنی ؟ دانیال پیغامبر گفت: مرا خدای فرمودست که بجز وی را سجده نکنم. بعد از آن بخت نصر را خوش آمد و سخت بزرگ آمدش سخن او را و گفتا یقینم شد که این خواب من تو گزاری وبپرسیدش. دانیال پیغامبر گفت از آنچه در خواب دیدی و تعبیر آن بمن وحی فرستادند. پرسید که چون دیدم در خواب ؟ دانیال گفت: صورتی دیدی که سرش در آسمان و پایش در زمین بود سر و گردنش از زر و سینه و برش از سیم و شکمش از روی و رانها آهنین و ساقها تا قدم از سفال و تو اندر آن شگفت مانده بودی. بعد از آن سنگی از آسمان بر سر آن صنم افتاد و همه شکسته شد و بر هم آمیخت و بعد از آن سنگ همی بالید و بزرگ شد تا همه روی زمین پر گشت و دیگرها ناچیز گشت و زان پس هیچ ندیدی مگر آسمان و سنگ. بخت نصر گفت: راست گفتی همچنین دیدم، تأویل چیست ؟ گفت صنم گروه عجم اند و زر پادشاهانند و سیم بزرگان و نحاس فرود ایشان و آهن میانه ٔ مردم و سفال عامه و اراذل و سنگ که بر سر آن آمد و ناچیزگشت بدانک اندر آخرالزمان پیغامبری از تهامه ٔ عرب بیرون آید وهجرت کند و هرکجا خوشتر آیدش، نام او محمدو احمد صلی اﷲ علیه و آله و کافران را خدای بدو میکشد و فرق کند میان حق و باطل و دین او قوت گیرد تا قیامت. بخت نصر گفت: کی باشد این کار؟ گفت هزار سال بیشتر بگذرد.
بخت نصر دلتنگ گشت و دانیال را از زندان رها کرد ونیکو همی داشت و بمشاورت او کار کردی. پس مهتران عجم گفتند که او بدین اسرائیل اندر شدست. بخت نصر گفت بدین او اندر نشدم اما او را خدایی هست که از هر چیز او را با وی مشاورت کنیم. گفتند همداستان نباشیم که سر خویش با کسی میگوئی و مشورت کنی که او بر خلاف دین ما باشد، مگر که صنم ما را سجده کند. پس صنم را بیاوردند و دانیال پیغامبر (ع) را گفتند تو نیز سجده کن. گفت: خدای من مرا نفرموده است که ویرا سجده کنم. بخت نصر خشم گرفت بعد از آن بفرمود تا حفیره ٔ آتش بتافتند و دانیال را با سه کس دیگر از عباد بنی اسرائیل در آنجا فکندند. پس بخت نصر بلند جائی همچون مناره بکرد و آنجا بررفت و فرود نگرید. پنج کس را دید در آنجابا هم نشسته. بانگ زد دانیال را که: بیرون آی، هر چهار بیرون آمدند. بخت نصر گفت آن یکی دیگر که بود؟ گفت فریشته بود. بعد از آن پرسید که چون بود در آتش شما را؟ گفت هر چه بهتر. بعد از آن بخت نصر خیره شد. گفت من ترا با یارانت به نیکوئی بازگردانم و بفرمود تاهمه بازداشتگانرا و اسیرانرا رها کردند و آنچه بایست از طعام و جامه و هر چیزی همی داد و بعد از آن چون مدتی برآمد بخت نصر خوابی دید و بر دلش فراموش شد. دانیال پیغامبر علیه السلام را بخواند و بپرسید دانیال گفت خدای تعالی مرا بوحی از خواب تو و تعبیرش خبر داد و تو بخواب دیدی که درختی بسیارشاخ سر اندر آسمان کشیده بودی و بسیار بیخها اندر زمین پراکنده و از هرمرغی که در عالم است بر شاخهای آن آشیانه ساخته با بچگان بی عدد و بی اندازه پس فرشته ای از آسمان فرود آمدی و شاخها بریدن گرفتی تا آواز آمدی که بهری بگذار.پس تیشه بستاندی و همه عضو آن بفکندی و اصل درخت بگذاشتی و تو در آن خیره مانده... بخت نصر گفتا راست گفتی. اکنون تعبیر چه باشد؟ دانیال گفت درخت ملک تست ومرغان حشم تو و افکندن شاخها آن باشد که ملک تو برود بدین فراخی و بعد از آن خدای تعالی هفت سال ترا مسخ کند بصورت همه جانوران از مرغان و ددان و هر چیز که آن باشد... و این ترا عقوبت است از سبب صنم پرستیدن و خرابی بیت المقدس و مسجد سلیمان پیغامبر علیه السلام. (آنگاه پس از ذکر مسخ شدن بخت نصر بصورت عقاب و شیر و گذشتن هفت سال و بازگشتن بصورت نخستین گوید):روزدیگر بصورت و زینت خویش بر تخت نشست تیغ حمایل کرده. گفت ای مردمان ما صنم پرستیدیم که در آن نفع و ضررنیست و من از خدای تعالی و صنع او عجایبها دیدم هر که به یگانگی حق اقرار دهد واگرنه سرش برگیرم بدین تیغ و بخانه اندر شد و همان شب بمرد. کلیماس پسرش پادشاهی بگرفت هم بر آن کفر قدیم و گفتند دانیال جادوی است و بخت نصر را آن همه بجادوی می نمود سپس روزی نشسته بود که دستی پیدا گشت از دیوار و چیزی بر آن نوشته بود که ندانستند خواندن و از آن حال مضطرب شدند. پس کلیماس دانیال را بخواند و گفت سخن جادوی مردمان گفتند و من از بهر استقامت ملک نتوانستم رد کردن و عذرها خواست و پس از آن کلمتها پرسید که نسخه برداشته بودند و بزبان عبری بود و تفسیر آن به تازی این الفاظست: «بسم اﷲ العلی الاعظم العظیم عز هذاالملک قد ذل و وزن فخف و جمع فتفرق ». و تفسیر خواست. دانیال گفت: «عزّ قد ذل ّ»، ترا بعد از عزّ ذُل ْ رسد و «وزن فخف ّ» عمر تو وزن کردند سبک آمد. و اما «جمع فتفرق »، مملکت تو پراکنده شد بعد از جمع. هنوز آنرا تمام نگفته بود که پشه ای بر ران او نشست و باز پرید و در بینی او رفت و مغزش خوردن گرفت و چنان بود که آواز پشه از مغز کلیماس بیرون می آمد و آن وقت راحت یافتی که او را عمودها، آهنین بر سر زدندی و اندر این حال سپری شد... (مجمل التواریخ و القصص صص 439- 443).
ذکر مشهد دانیال علیه السلام - شعبی همی روایت کند که چون ابوموسی الاشعری شهر شوش بگشاد در عهد امیرالمؤمنین عمر خطاب رضی اﷲ عنه و اندر قلعه ٔ شهر رفت که آنرا ماذونیال خواندندی و همی گردید در خانه ها و خزینه ها را قبض همی کرد و عوض همی داد تا به در خانه ای برسید پرده بر او آویخته، اثر روغن بر او بود و در خانه بسته بود بفرمودتا بازگشایند. آن گروه سوگندان عظیم خوردند که در این خانه هیچ مال و نعمت نیست. ابوموسی الاشعری گفت علی الحال باز باید گشادن تا بنگرم. بازگشادند بضرورت. آبزنی دید از رخام مانند حوضی و در آنجای مردی پیر همی خوابانیده بر قفا و زنخ بر زانو نهاده و پوست بر استخوان خشک شده: ابوموسی پرسید از حال وی، گفتند این شخص دانیال پیغامبرست از جمله ٔ اسیران بخت نصر و درین شهر بمرد و ویرا درین آبزن نهادند و هر وقتی که بباران حاجت افتد بیرون برندش و دعا کنند بوی پس همان وقت باران ببارد و در آن آبزن کتاب عبرانی بیافتند و آنرا مردی از بنی سهم بخرید از قسمت غنایم بر چهارده درم و آن مرد گوید که کعب الاحبار را از آن پرسیدم گفت بزرگتر و بهتر همه ٔ غنیمتها آن بود. پرسیدم که چه بود؟ گفت سیر خلفا و قصه ها و هر چه خواهد بودن در عالم تا روز قیامت، همه در آنجا بود. پس بدین خبر دانیال پیغامبر علیه السلام ابوموسی عمر خطاب را خبر داد و امیرالمؤمنین عمر از جهودان تهامه بازپرسید او رااز قصه ٔ دانیال خبر دادند پس عمر بفرمود بوموسی را که او را غسل مکن، همچنان کفن سازش و حنوط و بدست معتمدی دفن کن چنانک کس نداند و او را رنجه دارد به استسقا خواستن. بعد از آن چون ابوموسی الاشعری جوی شوش که آنرا ابوران خواندندی بفرمود تا بازبستند و گفتا عمارتش خواهم فرمودن، پس در میان جوی حفره ای بفرمود کندن و دانیال را هم اندر شب آنجایگاه دفن کردند و آب بر آن فروگذاشتند و بر بالای آب از آن مسجد و مشهد کردند و آب در زیر آن همی گذرد بسیار و ماهیان عظیم بی اندازه ملازم سر گور باشند پیوسته و کس ایشان را نگیرد و راتب دهند ایشان را هر روزی بسیاری نان و این سخت عظیم عجایب و طرفه است و من آنرا برأی العین دیده ام و زیارت کرده. (مجمل التواریخ و القصص صص 436- 445). ابن قتیبه در المعارف نیز یافته شدن قبر دانیال و مدفون شدن وی بوسیله ابوموسی را آورده است. (حاشیه البیان و التبیین ج 1 ص 215). در کتاب دانیال باب پنجم شرحی در تسخیر بابل آمده است که ضمن آن از خود دانیال و کارهایش سخنی میرود بدین اختصار که بلطشصر پادشاه بابل در مهمانی عظیمی فرمان میدهد که در ظروف زرین و سیمین که جدش نبوکدنصر از اورشلیم ببابل آورده بود شراب بنوشند و بتان زرین و سیمین و آهنین را بستایند، در حین انجام این امور انگشتان دست انسانی برابر شمعدان بر گچ دیوار قصر شاه خطوطی مرتسم می سازدو خود شاه کف دست را در حال نوشتن می بیند، شاه از این واقعه بیمناک میشود و دانشمندان از خواندن آن خطوط فرومیمانند تا اینکه او را بدانیال نبی راهبر میشوند و او میگوید که: «وی روح خدایان قدوس دارد و در ایام پدرت روشنائی و حکمت مانند حکمت خدایان در او پیدا شد و پدرت نبوکدنصر پادشاه او را رئیس مجوسیان، جادوگران، کلدانیان و منجمان ساخت زیرا روح فاضل و معرف و تعبیر خوابها و حل معماها و گشودن عقده ها در این دانیال جمع شده، او را طلب کن تا تفسیر را بیان کند». شاه دانیال را بحضور می طلبد و وعده می دهد که بر تن او لباس ارغوانی راست کند و طوق زرین از گردنش درآویزد و در مملکت حاکم سوم سازدش. دانیال از پذیرفتن عطایا سرباز می زند و پس از انتقاد از روش وی و رفتار ناهنجارش نسبت به اوانی بیت المقدس و تقدیس خدایان بیجان و بیزاری از پرستش حی سبحان بشرح و تفسیر نوشته می پردازد و میگوید: آن کف دست از جانب خداوند فرستاده شد تا این نوشته مکتوب گردانید و مضمون نوشته اینست: «منا منا ثقیل و فرسین » و تفسیر کلمات چنین است:
«منا»، خدا سلطنت ترا شمرده و آنرا به انتها رسانیده. «ثقیل »، در میزان سنجیده شده و ناقص درآمده. «فرس » سلطنت تو تقسیم گشته و به مادیها و پارسیها رسیده. بلطشصر فرمان داد تا بر دانیال لباس ارغوانی پوشاندند و طوق زرین از گردنش آویختند و ندا کردندکه او در مملکت حاکم سوم باشد. و در همان شب بلطشصرشاه کلدانیان کشته شد. (یعنی کورش شهر بابل را گرفت و پادشاه بقتل رسید). (از ایران باستان ج 1 صص 395 -396).
کتاب دانیال: کتاب دانیال جزئی از توراه است و بخشی از آن بزبان آرامی نوشته شده. این کتاب در زمان انتیوخس اپیفانوس (175- 164 ق. م.) نوشته شده و به پیغمبر دانیال پیوسته اند. (فرهنگ ایران باستان آقای پورداود ج 1 ص 160). اما کتاب دانیال، کتابیست در توراه. محتوی است بر نبوات و تواریخ که بیکدیگر مخلوط میباشد. شش باب اول غالباً تاریخ و مابقی نبوات است. بعضی از محققان و محصلان مدعی اند که کتاب بوسیله ٔ دانیال نوشته نشده آنان عموماً متفقند که انتشارش در حدود 168 ق. م. و در دوره ٔ مکابین بوده است. حجت این تصور محرز نشده است و شهادات محکمی موجود است که کتاب را خود دانیال نوشته از آن جمله عجائبات مرقومه ٔ آنرا تأثیر و زندگی خاصی است و مقصود از آن اینست که قوم خدا را بفهماند که در هنگام تنزل ایشان ید قدرت الهی از رهائی قاصر نیست و هم تا بمخالفان ایشان بفهماند که در میان یهوه و بتها و میان قوم خدا و اهل دنیا تفاوت کلی است. نبواتی که در آخر کتاب مسطور است از ایام دانیال تا به قیامت در روز پسین امتداد دارد و بموافق بعضی از تفاسیر مقصود از چهار مملکت، مملکت بابل و ماد و فارس و یونان می باشد.اما این تکمیل اولین رؤیا فقط دیباچه ای است بر تکمیلات مفرده و یا متعدده ٔ ازمنه ٔ آینده ٔ مسیحیان. و برحسب تفسیر عام مملکت آشور و ایران و یونان و روم بالمناسبه مجازاً توصیف گشته و زمان معین آمدن مسیح راذکر فرموده و ظهور دجال و طول تسلط و ظفر یافتن مسیح را بر دشمنان خود و انتشار کلی دین او بواضحی بیان شده است. کتاب مذکور از افکار بسیار عالی و تشکر متقیانه مملو است و بسیار سهل العباره و واضح و مختصر می باشد و بسیاری از نبواتش چنان سلیس و واضح و مفصل بیان شده است که بعضی از ملحدین معتقدند بر اینکه آنها مطالب و نکات بعد از وقوع اند. سر آیزیک نیوتن معتقدست که: کتاب دانیال از کتب تمام نبیین واضح تر و آشکارتر و برای فهمیدن آسانتر است بنابراین شخص مذکور چنان تصور می نماید که در مطالبی که بزمان آینده منسوب است دانیال مفتاح کتب نبیین دیگرست. قول خود مسیح است که در متی (24: 15) مرقوم است و هم قول یوحنا و پولس که از نبوات او استشهاد کرده اند و نیز شهادت کلیسای یهود و طایفه ٔ ایشان که همیشه این کتاب را جزوی از قوانین کتب مقدسه دانسته اند و هم قول یوسفون که آن حضرت را اعظم و اجل نبیین دانسته. اما دلیل داخلی آنست که وضع و زبان و طرز تحریرش با زمان مرقوم موافقت کلی دارد و مخصوصاً مدلل شدن نبوت او بواسطه ٔ تکمیل یافتن نبواتش میباشد. (قاموس کتاب مقدس). این کتاب بین استر و عذرا در قسمت سوم کتاب مقدس بنام پیمان کهن یا عهد عتیق است و در آن از آیین موسی و پیام پیامبران سخنی نیست بلکه بخشی از آن مربوط بمسائل تعلیمی و داستانهای آموزنده برای عامه است و بخش دیگرمربوط بنظرات پیامبری است. فصل های دوم و هفتم آن به آرامی و دیگر فصول به عبری نوشته شده است و میان فصول آن اختلاف بسیار نیز هست از لحاظ سبک نگارش و استعمال کلمات فارسی در فصل ششم و عدم استعمال لغات مذکور در فصول هفتم و دوازدهم. تناقضاتی در مورد زندگی خود دانیال نیز در آن هست از قبیل آنکه سال اول و جای دیگر سال سوم سلطنت کورش را دریافته است و این اختلافات نشان میدهد که تحریر کتاب مربوط به دورانهای مختلف است.
دانیال. (اِخ) پسر داود بود از ابی جایل (اول تواریخ 3: 1) که در «دوم سموئیل 3: 3» کیلاب خوانده شده است. (قاموس کتاب مقدس).
دانیال. (اِخ) ابن الطیفوری. او را دانیل نیز گفتندی. در دانش طب دست داشت و پس از طب آموزی به رهبانیت افتاد و بسبب ناسازی رفتار پدر و یا علت دیگر به مدینهالسلام درآمد، در شبی از شبهای ماه آب، به شهری که گرماخیز و پرریگ بود و در همسایگی یوحنابن ماسویه مقام کرد. وقتی نیز میان وی با یوحنابر سر قتل طاوسی مشاجره رفته است. رجوع به عیون الانبیاء ج 1 ص 177 و 181 و تاریخ الحکماء قفطی ص 391 شود.
دانیال. (اِخ) ابن حزقیل. خوندمیر در حبیب السیر این دانیال را در عداد انبیاء عظام و پس از دانیال اکبر و معاصر لهراسب داند و نویسد که پس از تخریب بیت المقدس بدست بخت نصر و درگذشت دانیال اکبر، این دانیال امان نامه ای را که بخت نصر به دانیال اکبر داده بود نزد او برد و اهل بیت دانیال اکبررا از خشم وی بر کنار داشت. اما بخت نصر خود دانیال را با دیگر اسیران ببابل برد و پیوسته بر علو مقام وی می افزود تا محسود همگنان افتاد و بخت نصر را گفتند که وی سر مخالفت دارد و بخت نصر دانیال را زندانی کردو سپس خوابی هول دید که از پس بیدار شدن با یادش نمانده بود و دانیال آن خواب را با یاد وی آورد و تعبیر بگفت و بار دیگر اکرام و نوازش دید. دیگر بار حسودان بدشمنی وی همداستان شدند و او را نزد بخت نصر به خدای یگانه پرستی متهم ساختند و از او اجازت خواستند تا معبودی عظیم بسازند. و بخت نصر رضا داد پس آن گروه بتی عظیم ساختند از معدنیات و تاجی از زر مرصع بگوهر بر سر وی نهادند و آتشی بلند افروختند و خلق را به پرستش آن دعوت کردند و هر کسی را که گردن ننهاد در آتش افکندند و از آن جمله دانیال و سه تن دیگر از اهل بیت دانیال اکبر را بی رخصت بخت نصر در آتش انداختندبخت نصر از بام قصر به آتش نگریست، پنج تن را در آن میان دید که هر یکی از آنان مانند مرغان دو بال داشت و چهار تن دیگر را سایه میکرد از دیدن آن بیم زده شدو فرمان داد تا آنانرا از آتش برآرند، دانیال با یاران بسلامت نزد او رفت و بخت نصر را معلوم گشت که آن کسی که بال داشت فرشته بوده است و دانیال از عنایت یزدان در حق دانیال متنبه گشت و به اعزام و اکرامشان پرداخت. آنگاه خوندمیر از تعبیر خواب دیگر سخن میداردکه ما آنرا از مجمل التواریخ و القصص نقل کردیم. پس از بخت نصر فرزندش بجای او نشست و چون او درگذشت دیگری بر تخت سلطنت تکیه زد و دانیال را اجازت داد تا با اسیران بنی اسرائیل ببیت المقدس رود. آنگاه صاحب حبیب السیر متذکر بودن مقبره ٔ دانیال در شوش و پیدا شدن آن در زمان ابوموسی اشعری شده است و بدین ترتیب دانیال بن حزقیل نزد وی همان دانیال پیغمبر دانسته شده است. (حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 1 صص 133- 136).
دانیال. (اِخ) ابن محمد از حکام منفیتیون به بخاری است 1173 هَ. ق. (معجم الانساب و الاسرات زامباور ج 2 ص 407).
دانیال. (اِخ) شیخ دانیال خنجی. مردی صاحب کرامات بود و از کس لقمه دریغ نداشت و تا غایت سفره ٔ او روانست. و سفره ٔ شیخ کبیر شیراز و سفره ٔ ابوعبداﷲ خفیف و سفره ٔ شیخ ابواسحاق کازرونی و سفره ٔ طاووس الحرمین به ابرقوه، فارس را چون چهار رکن خانه اند. (تاریخ گزیده چ اروپا ص 793).
نام های ایرانی
پسرانه، خدا حاکم من است، نام یکی از چهار پیامبر مذکور در عهد عتیق
گویش مازندرانی
بقعه ای در دهکده ای به همین نام در بخش سلمان شهرعباس آباد...
فرهنگ فارسی آزاد
داِنیال، از انبیای اعاظم بنی اسرائیل است که باسارت به بابل برده شد ولی در دربار بنوکد نَصَر (بُختُ النَصر) به عزت رسید و در دور کوروش هم که بابل را فتح کرد، با وجود سعایت دیگران زنده ماند... صحیفه او یکی از 39 رساله و صحیفه عهد عتیق است و در آن بشارت بظهور مبارک داده شده است،
معادل ابجد
96