معنی دجر
لغت نامه دهخدا
دجر. [دَ / دُ / دِ] (ع اِ) لوبیا. (منتهی الارب) (دهار) (بحر الجواهر). اسم نبطی لوبیاست. (تحفه حکم مؤمن). لوبیاء معرب است. (مهذب الاسماء) (المعرب جوالیقی ص 300). || چوب که بر آهن کشاورزی استوار کنند. (منتهی الارب).
دجر. [دُ ج ُ] (ع اِ) لوبیای. (منتهی الارب). دُجر.
دجر. [دَ ج ِ] (ع اِ) لوبیا.
دجر. [دُ] (ع اِ) چیزی که در بن آن آهن سوراخ دار باشد و در آن گندم اندازند وقت کاشتن تا به زمین نریزد. (منتهی الارب).
دجر. [دَ ج َ] (ع مص) حیران شدن. || در آشوب و فتنه افتادن. || مست شدن. نشاطی شدن. (منتهی الارب).
دجر. [دَ ج ِ] (ع ص) حیران. || مبتلی در هرج. || مست. نشاطی. فیرنده. (منتهی الارب).
حل جدول
لوبیا
فرهنگ فارسی هوشیار
حیران شدن
معادل ابجد
207