معنی درآمیختن
لغت نامه دهخدا
درآمیختن. [دَ ت َ] (مص مرکب) آمیختن. مخلوط شدن. ممزوج شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). التیاث. (از منتهی الارب):
وزین شیوه سخنهایی برانگیخت
که از جان پروری با جان درآمیخت.
نظامی.
اعتکار و تعاکر؛ با هم درآمیختن قوم در حرب. تداغش و دَغوَشَه؛ درآمیختن با همدیگر در کارزار یا در بانگ و فریاد. تهویش، درآمیختن مردم و سخن و جز آن. (از منتهی الارب). دَغمَرَه؛ درآمیختن خلق. (منتهی الارب). کَرفَاءَه؛درآمیختن قوم. لَهز؛ درآمیختن با گروهی. لَهزمه؛ درآمیختن سپیدی با سیاهی موی. (از منتهی الارب). || مخلوط کردن. ممزوج کردن. بهم و بر یکدیگر درآوردن چیزی و لابلا کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). اشماط. تلبیس. دَغر. مَشج. مَوَث. مَوَثان: أشب، درآمیختن بعضی را به بعضی. اقطاب، درآمیختن شراب را. تعکیر؛درآمیختن دردی به شراب و روغن و شیر و مانند آن. شَبک، درآمیختن و به یکدیگر درآوردن. قَطب، درآمیختن می را. مَش ّ؛ درآمیختن و سودن چیزی را چندانکه گداخته شود. (از منتهی الارب). || موافقت نمودن. مأنوس و مألوف شدن. (ناظم الاطباء). معاشرت کردن. دمساز شدن. اقراف. (از منتهی الارب):
دوست دشمن شود چو بگریزی
بد قرین گرددار درآمیزی.
سنایی.
با نفس هرکه درآمیختم
مصلحت آن بود که بگریختم.
نظامی.
|| نزدیکی کردن با زن. با زنی بخفتن. مباضعت کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). مباشرت کردن. آرمیدن با زنی.
فرهنگ عمید
مخلوط کردن، درهم ساختن،
(مصدر لازم) مخلوط شدن، آمیزش پیدا کردن،
حل جدول
اختلاط
فارسی به انگلیسی
Marry, Mingle, Mix, Incorporate, Intermingle, Intermix, Scramble, Temper, Wind
فرهنگ فارسی هوشیار
آویزان کردن، تعلیق
معادل ابجد
1305