معنی درخشنده
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(دَ یا دِ رَ شَ دِ) (ص فا.) تابنده.
فرهنگ عمید
تابنده، فروغدهنده، پرتوافکن، درخشان،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
تابان، تابنده، درخشان، رخشان، ساطع، وهاج،
(متضاد) بینور
فارسی به انگلیسی
Bright, Flashiness, Radiant, Shining
فارسی به عربی
ذهبی
نام های ایرانی
دخترانه، دارای درخشش، روشن و تابان
فرهنگ فارسی هوشیار
پرتو اندازنده، روشن کننده، تابنده
واژه پیشنهادی
زهرا
معادل ابجد
1163