معنی درونی

لغت نامه دهخدا

درونی

درونی. [دَ] (ص نسبی) مقابل برونی. (از آنندراج). درون. اندرون. اندرونی. (ناظم الاطباء). داخلی. مقابل بیرونی. خارجی. (یادداشت مرحوم دهخدا). || باطنی. مقابل بیرونی. ظاهری. (یادداشت مرحوم دهخدا). باطن. (ناظم الاطباء). معنوی. حقیقی. (ناظم الاطباء):
پیش بیرونیان برونش نغز
وز درونش درونیان رامغز.
نظامی.
خواری خلل درونی آرد
بیدادکشی زبونی آرد.
نظامی.
|| مونس و معتمد. (ناظم الاطباء). خودمانی. (یادداشت مرحوم دهخدا). اهل درون، بطن من فلان و به، درونی و خاصه ٔ وی شد. (منتهی الارب).

حل جدول

درونی

داخلی

ذهنی

فطری، داخلی، باطنی، معنوی

مترادف و متضاد زبان فارسی

درونی

باطنی، تویی، داخلی،
(متضاد) بیرونی

فارسی به انگلیسی

درونی‌

Built-In, Domestic, In-House, Inner, Inside, Interior, Internal, Internally, Intimate, Intrinsic, Inward, Organic, Sneaking, Subjective, Visceral

فارسی به عربی

درونی

امعاء، باطنی، داخل، داخلی، فطری، فی

فرهنگ فارسی هوشیار

درونی

داخلی، باطنی

فارسی به ایتالیایی

درونی

interiore

فارسی به آلمانی

درونی

In, Inner-, Innerlich, Intern

معادل ابجد

درونی

270

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری