معنی درک کردن

لغت نامه دهخدا

درک کردن

درک کردن. [دَ ک َ دَ] (مص مرکب) دریافتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). فهمیدن. فهم کردن. و رجوع به درک شود.


درک

درک. [دَ رَ] (اِخ) کوهی است از کوههای بربر در خاور زمین، در این مکان قبائل و شهرها و قرای چندی است. (از معجم البلدان).

درک. [دَ] (اِخ) شهری است از حدود مکران به ناحیت سند و از وی پانیذ خیزد. (حدود العالم). شهری است در مکران در سه منزلی قربون و سه منزلی راسک. (از معجم البلدان).

درک. [] (اِخ) دهی است از دهستان رودبار بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین واقع در3 هزارگزی جنوب باختری معلم کلایه، با 174 تن سکنه (طبق سرشماری سال 1335 هَ. ش.). آب آن از چشمه سار و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).

درک. [دَ] (اِخ) نام قلعه ای از لواء و استان طوس یا قهستان. (از معجم البلدان).

فارسی به انگلیسی

درک‌ کردن‌

Apprehend, Catch, Compass, Comprehend, Conceive, Distinguish, Fathom, Find, Gather, Get, Grasp, Make, Penetrate, Perceive, Pierce, Plumb, Read, Realize, See, Take, Understand

فارسی به ترکی

درک کردن‬

idrak etmek, kavramak

واژه پیشنهادی

درک کردن

فهم کردن

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

درک کردن

پی بردن، دریافتن

فارسی به عربی

درک کردن

اتل، احدس، ادخل، ادرک، استول علیه، اسمع، افهم، الق القبض علیه، صید، قامه، قدر

فرهنگ فارسی هوشیار

درک کردن

دریافتن، فهمیدن


درک

ته دوزخ، ته دریا دریافتن، بجا آوردن و فهم دریافتن دریافت اشکوب دوزخ تک دوزخ (واژه ی درک و دزک برابر با دستارچه پارسی است) ‎ (مصدر) در یافتن اندر یافتن پی بردن در رسیدن، (اسم) در یافت اندر یافت. (اسم) نهایت گودی چیزی مانند ته دریا و غیره، ته دوزخ ته جهنم. یا درک رسفل پایه زیرین، ته دوزخ. یا به درک بجهنم در دوزخ (بهنگام عدم رضایت و ناخشنودی از امری و خبری گویند) یا به درک رفتن (واصل شدن) بجهنم فرو رفتن مردن (دشنام است) .

گویش مازندرانی

درک

تخته ی تقسیم آب، محل تقسیم آب، درک، باداباد

حل جدول

درک کردن

حس

استنباط

کلمات بیگانه به فارسی

درک کردن

پی بردن

فارسی به آلمانی

درک کردن

Befolgen, Folgen, Ho.ren [verb], Nachgehen, Nachkommen

معادل ابجد

درک کردن

498

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری