معنی در حال تزاید
حل جدول
لغت نامه دهخدا
تزاید. [ت َ ی ُ] (ع مص) افزون شدن. (زوزنی) (غیاث اللغات) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). افزونی و ازدیاد و زیادتی. (ناظم الاطباء). || به تکلف افزودن در سخن و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تزید در سخن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || افزودن قیمت کالا هر یک مقابل دیگری تا به نهایت رسد. (از المنجد). مزایده. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). || (اِ) (اصطلاح پزشکی) افزایش بیماری و گذشتن مرض از دوران ابتدایی: چون نفثی اندک همی باشد نشان آن بود که طبیعت آغاز پزانیدن علت کرده است و بیماری از ابتدا، در گذشته است، و هنوز اندر فزونیست و طبیبان این وقت را تزاید گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
حال
حال. (ع اِ) ج ِ حالت. (منتهی الارب).
حال. (اِخ) شهری است در یمن از سرزمینهای ازد و بارق و یَشکُر. ابومنهال عبیدهبن منهال گوید: چون اسلام به این سرزمین رسید یشکرها پیش دستی کردند و بارق ها سستی نمودند. و آنان خویشاوند یشکر بودند و نام یشکر والان است، و در کتاب الرده آمده: حال از مخلاف های طائف است. (معجم البلدان).
فرهنگ معین
(تَ یُ) [ع.] (مص ل.) زیاد شدن، افزون گشتن.
فرهنگ عمید
زیاد شدن، افزون شدن،
افزونی، افزایش،
حال
[جمع: اَحوال] هیئت و کیفیت چیزی، چگونگی، چگونگی انسان، حیوان، یا چیزی،
وضع و چگونگی زندگی کسی،
زمان حاضر،
(تصوف) حالت و کیفیتی که بر سالک و عارف دست میدهد، مانندِ شوق، طرب، حزن، و ترس که موجب صفای قلب و وقت وی میشود،
[قدیمی] عشق و محبت،
* حال به حال شدن: (مصدر لازم) [عامیانه] تغییر حال دادن، از حالتی به حالت دیگر درآمدن،
* حال کردن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز]
شادی و نشاط پیدا کردن، به وجد و طرب آمدن،
لذت بردن از ساز و آواز و مانند آن،
فرهنگ فارسی آزاد
مترادف و متضاد زبان فارسی
ازدیاد، افزایش، فزونی،
(متضاد) تقلیل، کاهش، افزایش یافتن، افزونشدن، زیاد شدن،
(متضاد) تقلیل یافتن، کاهش یافتن
فارسی به انگلیسی
Increase, Up
فرهنگ فارسی هوشیار
افزون شدن، افزایش
گویش مازندرانی
مزاج – حال – احوال
معادل ابجد
665