معنی در حال مردن

حل جدول

تعبیر خواب

مردن

مردن: قولهای زیاد پوچ و واهی
دیدن کسانی که در حال مرگ هستند: شادی
زنده شدن مرده: شما زندگی بی برنامه ای را سپری میکنید تمایل به مردن: نشانه سلامتی - لوک اویتنهاو

هر که خواهد بداند که حال او نزد حق تعالی چون است، احتیاط کند که حال او نزدیک مردگان چگونه است. اگر بیند که مردگان وی را بشارت دادند و با او سخن گفتند، دلیل که حال او نزد حق تعالی نیکو بود. اگر با وی سخنان ناخوش گفتند به خلاف این بود. - محمد بن سیرین

خواب ببیند که می میرید: به شما قولهای بیجا میدهند.
نزدیکان شما می میرند: پول – ارث
بچه ها می میرند: پول دریافت می کنید
شخصی را در حال مرگ می بوسید: در یک محکمه یا مرافعه می بازید.
دوستان می میرند: بردشمنان غلبه می کنید
اشخاص دیگر می میرند: بطرف فریب و ناکامی می روید
شما مرده اید: خوشبختی و ثروت در انتظار شماست
جسدهای مرده: یک ازدواج شکل می گیرد
یک مرده را می بوسید: عمرتان طولانی می شود
با یکی از اعضاء فامیل که مرده است صحبت میکنید: از یکی از اعضاء فامیل به شما خبر میرسد
با یک دوست مرده صحبت می کنید: یک تغییر مهم برای بهبودی
یک مرده با شما صحبت می کنید: مرگ یکی از اعضاء فامیل
یک مرده را لمس می کنید: خبرهای غم انگیز
یک شخص مرده است: خبر تولد یک نوزاد
یک شخص ناشناس مرده است: ارث و خوشبختی
یک مرده شما را می گیرد: مرگ به شما نزدیک است.
با یک مرده می جنگید: بیماری
با یک مرده صحبت می کنید: عمر طولانی برای بیننده خواب
شما بهمراهی یک مرده هستید: دوستان خود را از دست می دهید.
یک مرده خوابیده در تابوت: دچار سوءهاضمه خواهید شد.
یک هدیه به یک مرده می دهید: پولی از دست می دهید.
یک مرده به شما چیزی اهدا می کند: به آرامی پول جمع می کنید
شما کمک می کنید مرده ای را در قبر بگذارید: بر دشمنانتان پیروز می شوید.
شخصی را که فکر می کردید مرده زنده است: در یک محکمه می بازید
یک شخص در حال مرگ که فکر می کردید قبلاً مرده: یک غم بسیار بزرگ برای فامیل
شخصی می میرد بدون اینکه حرفی بزند: مرگ بزودی فرا می رسد.
خواب مرگ یک زن باردار: مبلغی پول از را دور به شما می رسد.
مرگ یک پسر یا دختر جوان: وقایع شاد و خوشایند در فامیل
مرگ زن خود را می بینید: از دوستانتان جدا میشوید.
مرگ شوهرتان: یکی از اعضاء فامیل خواهد مرد.
مرگ یک عده باهم: خوشبختی بزرگ
شما آرزوی مرگ می کنید: موفقیت بزرگ
یک مرده زنده می شود: آبرو و احترام
جمجمه یک مرده: یک راز برملا می شود.
جمجمه یکی از نزدیکان شما: شانس بزرگ
سریک مرده را در دست دارید: مرگ یک دشمن - کتاب سرزمین رویاها

دیدن مرگ مفاجات درخواب، دلیل بر راحتِ مومن و عذاب کافر بود و هر چند جان کندنِ خود را در خواب معتبر بیند، دلیل که عذاب او سختر بود. اگر بیند که بمرد و او بشستند، دلیل که در دین خود ثابت بود. - جابر مغربی

اگر بیند که بمرد و او را بر تابوت نهادند و خلق از پی او می رفتند بزرگی یابد. اگر دید او مرده را بر پشت گرفته بود و می برد، دلیل مال حرام است. اگر بیند زنده بمرد و دیگر باره زنده شد به غایت نیکو بود. اگر مرده را بیند که دیگر باره بمرد، دلیل که فرزندش بمیرد. اگر بیند فرزندش بمرد، دلیل که توانگر شود و بعضی گویند از شر دشمن ایمن شود. اگر بیند مادر و پدر او بمردند، دلیل که کارش نیکو شو د و نیز می گویند کارش شوریده شود. اگر زنی آبستن بیند بمرد و او را بشستند، دلیل که او را پسر آید. اگر بیند بمرد و او را بر تابوت نهادند به تاویل نیکو بود. اگر دفنش کردند بد است. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

گویش مازندرانی

مردن

مردن

لغت نامه دهخدا

مردن

مردن. [م ُ دِ](ع ص) تاریک.(منتهی الارب). مظلم.(متن اللغه). تیره و تار و سیاه و ظلمانی. || گنده بوی.(از منتهی الارب). عرق مردن، منتن.(از متن اللغه). خوی گنده بوی.(منتهی الارب).

مردن. [م ِ دَ](ع اِ) دوک.(منتهی الارب). مغزل.(متن اللغه). دوک ریسندگی. ج، مردان.

مردن. [م ُ دَ](مص) درگذشتن. فرمان یافتن. نماندن. جان دادن. درگذشتن. وفات کردن. فوت شدن. معدوم شدن. از دنیا رفتن. از جهان بیرون شدن. به دار باقی شتافتن. سفر آخرت کردن. به جهان دیگر رفتن. پرواز کردن مرغ روح. موت. فوت. رحلت. ارتحال. حنص. وفات. منیه. رو کردن به سوی آخرت. خرقه تهی کردن. لوای سفر آخرت بر افراشتن. قالب تهی کردن. نفله شدن. مریدن:
مرد مرادی نه همانا که مرد
مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد.
رودکی.
زستن و مردنت یکیست مرا
غلبکن در چه باز یا چه فراز.
بوشکور.
باری از این شهر بیرون رویم تا مگر ما بنمیریم.(ترجمه ٔ طبری بلعمی).
همه برگ اویند و بارش خرد
کسی کآنچنان بر خورد کی مرد.
دقیقی.
تابمیری به سهو باش و نشاط
تا نگیرد ابر تو گرم خبک.
خسروی.
بمیرد کسی کو ز مادر بزاد
ز خسرو چو یادآوری تا قباد.
فردوسی.
فراوان غم و شادمانی شمرد
چو روز درازش سر آمد بمرد.
فردوسی.
چنین گفت موبد که مردن بنام
به از زنده دشمن بر او شادکام.
فردوسی.
بمردن به آب اندرون چنگلوک
به از غوطه خوردن به نیروی غوک.
عنصری.
گر فرخی بمرد چرا عنصری نمرد
پیری بماند دیر و جوانی برفت زود.
لبیبی.
شنابر چو بی آشنا را گرد
چو زیرک نباشد نخست او مرد.
اسدی.
که در آب مردن به که از غوک زنهار خواستن.(قابوس نامه).
شیعت فاطمیان یافته اند عمر دراز
خضر این دورشدستند که هرگز نمرند.
ناصرخسرو.
بر خواب و خورد فتنه شدستند خرس وار
تا چند گه چنو بخورند و همی مرند.
ناصرخسرو.
چون مردن تو مردن یکبارگی است
یکبار بمیر این چه بیچارگی است.
خیام.
پیش مردن بمیر تا برهی
ور نمردی از او بجان نرهی.
سنائی.
آنکه نمرده ست و نمیرد توئی
و آنکه تغّیر نپذیرد توئی.
نظامی.
دانی تو که هر که زادناچار بمرد
به از چو من و چو از تو بسیار بمرد.
عطار.
آنکه مردن پیش چشمش تهلکه ست
امر لاتلقوا بگیرد او به دست.
مولوی.
گریز از کفش در دهان نهنگ
که مردن به از زندگانی به ننگ.
سعدی.
|| فانی شدن. تباه شدن:
و آن گوهر کو زنده به ذات است نمیرد
پس جان تو هرگز نمرد جان برادر.
ناصرخسرو.
|| فانی شدن در حق:
بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی
که ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما.
سنائی.
هر روز بمیر صدره و زنده بباش
کاسان نبود ترا بیکبار بمرد.
عطار.
سر موتوا قبل موتت این بود
کز پی مردن غنیمت ها رسد.
مولوی.
|| خاموش شدن. نشستن و کشته شدن و خمودن آتش یا چراغ یا شعله. انطفاء: آن شب که پیغامبر... از مادر جدا شد... به همه آتشخانه های مغان آتش اندر نماند و آن آتش ها بمرد.(ترجمه ٔ طبری بلعمی). روز سیوم از پارس نامه ای آمد که آتش بمرد... پس نوشروان تافته شد و... آن نامه که از پارس آمده بود در مردن آتش پیش ایشان بخواند.(ترجمه ٔ طبری بلعمی).
چراغ خرد پیش چشمت بمرد
ز جان و دلت روشنائی ببرد.
فردوسی.
ز خونشان فروزنده آتش بمرد
چنین بدکنش خوار نتوان شمرد.
فردوسی.
هم آتش بمردن به آتشکده
شدی نور نوروز و جشن سده.
فردوسی.
چون بمیری آتش اندرتو رسد زنده شوی
چون شوی بیمار بهتر گردی از گردن زدن.
منوچهری.
چو از زلف شب باز شدتابها
فرومرد قندیل محرابها.
منوچهری.
چو مردی چراغی شدی او فراز
به منقار بفروختی زود باز.
اسدی.
و آن روز که ولادت پیغمبر علیه السلام بود آتش همه آتشکده ها بمرد.(فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 96). و همان شب آتش بمرد در آتشگاه پارس.(مجمل التواریخ).
چراغ عمر مرا کم شده ست روغن عیش
نه می بمیرد و نه خوش همی برافروزد.
سوزنی.
آه و دردا که چراغ من تاریک بمرد
باورم کن که از این درد بتر کس دانی.
خاقانی.
یک دو آواز برآید ز چراغ
گاه مردن که بود در سکرات.
خاقانی.
آب شهوت مران که مردم را
ز آب شهوت بمیرد آتش عمر.
خاقانی.
چراغم مرد بادم سرد از آن است
مهم رفت آفتابم زرد از آن است.
نظامی.
چراغ ار چه ز روغن نور گیرد
بسا باشد که از روغن بمیرد.
نظامی.
مدم دم تا چراغ من نمیرد
که در موسی دم عیسی نگیرد.
نظامی.
چون کوزه بیاورد چراغ مرده بود قصد کرد تا در تاریکی آب بازخورد.(تذکرهالاولیاء).
شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر
ور هست اگر چراغ نباشد منور است.
سعدی.
اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد
وگر بسوزد کتان چه غم خورد مهتاب.
سعدی.
فرشته ای که وکیل است بر خزاین باد.
چه غم خورد که بمیرد چراغ بیوه زنی.
سعدی.
و گویند که این آتش پیش بهمن بن اسفندیار مدت حیات او می افروختند و نمی گذاشتند که بمیرد و بنشیند.(تاریخ قم ص 83).
|| سیاه شدن خون در زیر پوست که از بیرون سیاهی آن بتوان دید بر اثر ضربه و صدمه ای.(یادداشت مرحوم دهخدا). جمع شدن خون سیاه زیر پوست نقطه ای از بدن که بدان کوفت و ضربه ای رسیده باشد: و اگر جراحت چنان بود که گوشت کوفته شده باشد و خون اندر اجزاء گوشت مرده هر چه زود به داروهای نرم آن را تحلیل باید کرد.(ذخیره ٔ خوارزمشاهی). || میرانیدن. فسرده کردن. فسرده شدن:
همه گونه ٔ دوستان برفروخت
دل بدسگالان بمرد و بسوخت.
فردوسی.
لشکری که دلهای ایشان بشده بود و مرده همه را زنده ویکدل و یکدست کرد.(تاریخ بیهقی ص 385).
- به دست و پای مردن، ساقط شدن حرکت از دست و پای بر اثر ترس یا حیرت فسردن: خوارزمشاه سخت نومید گشت و به دست و پای بمرد.(تاریخ بیهقی چ فیاض ص 69). چون افشین این سخن بشنید لرزه بر اندام او افتاد و به دست و پای بمرد.(تاریخ بیهقی چ فیاض ص 218). جاسوسان ما دررسیدند و گفتند که ترکمانان به دست و پای بمرده بودند.(تاریخ بیهقی چ فیاض ص 807).
|| باختن در بازی هائی که دو دسته حریف باشند. سوختن در بازی، باختن بازی. رجوع به سوختن شود.
- مردن برای کسی یا چیزی، سخت مشتاق و دلبسته و آرزومند آن بودن. نهایت عاشق و طالب کسی یا چیزی بودن:
آنچه میگویم به قدر فهم تست
مردم اندرحسرت فهم درست.
مولوی.

فرهنگ معین

مردن

(مُ دَ) [په.] (مص ل.) فوت شدن، از دنیا رفتن.

فرهنگ فارسی هوشیار

مردن

درگذشتن، معدوم شدن، نماندن

فارسی به آلمانی

مردن

Wachtel (f)

واژه پیشنهادی

مردن

ارتحال

معادل ابجد

در حال مردن

537

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری