معنی در قدیم به طلافروش اطلاق می‌شد

کلمات بیگانه به فارسی

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

لغت نامه دهخدا

اطلاق

اطلاق. [اِطْ طِ] (ع مص) منشرح شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اطلاق نفس، انشراح آن. (از متن اللغه). اطلاق مرد؛ انشراح آن، گویند: ماتطلق نفسه لهذا الامر؛ ای ماتنشرح له. (از اقرب الموارد).

اطلاق. [اِ] (ع مص) اطلاق عدو؛ زهر خورانیدن دشمن را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). نوشاندن زهر دشمن را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). || اطلاق بنخله؛ گشنی دادن خرمابن را. (منتهی الارب) (آنندراج). گشن دادن خرمابن را. (ناظم الاطباء). تلقیح کردن نخل. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). || اطلاق قوم، رسیدن و بی مهار گردیدن شتران ایشان. (از منتهی الارب). بی مهار گشتن شتران. (آنندراج). رسیدن مردم و بی مهار گردیدن شتران ایشان. (ناظم الاطباء). اطلاق قوم، رها شدن و گشوده گشتن عقال شتران ایشان. (از اقرب الموارد)، رها شدن شتران ایشان در طلب آب. (از متن اللغه). || دست گشادن. (کشاف اصطلاحات الفنون از صراح). گشادن دست بنیکی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اطلاق دست کسی بخیر؛ گشادن آن بنیکی. (از اقرب الموارد). || گشاده شدن. (تاج المصادر بیهقی). || طلاق دادن زن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رها کردن زن از بند. (زوزنی). اطلاق همسر؛ طلاق دادن وی را. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). تطلیق. (متن اللغه). || اطلاق مواشی، بچرا گذاشتن چهارپایان و روان کردن آنها به چراگاه. (از اقرب الموارد). بچرا گذاشتن و رها کردن. || اطلاق ناقه، راندن آن بسوی آب و آزاد گذاشتن آن برای چریدن درشب ِ زادن. || اطلاق دارو به معده، رساندن آن به شکم. (از متن اللغه). || اطلاق گوینده در سخن، تعمیم دادن سخن و مقید نکردن آن. (از اقرب الموارد). اطلاق گفتار؛ رها کردن آن بی قید و شرط. (از متن اللغه). بی قید و شرط گذاشتن کلام. (یادداشت مؤلف). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: خفاجی در حاشیه ٔ تفسیر بیضاوی در تفسیر آیه ٔ صم بکم عمی [/2 18 و 171] الاَّیه... گفته که: اطلاق ضد تقیید است و آن عبارت باشد از استعمال لفظ بمعنای خود خواه از طریق حقیقت و خواه بر سبیل مجاز. || در تداول فارسی، روان کردن. (غیاث). روانگی. (ناظم الاطباء). روان کردن چیزی را. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). || مأخوذ از تازی در پارسی، عموم. مثال: نمی شود گفت اهل فلان ملک بر سبیل اطلاق بَدند. (فرهنگ نظام).
- براطلاق، مطلقاً. بطور عموم و بطور کلی. علی الاطلاق.
- به اطلاق، مطلقاً. عموماً:
این به افعال همچو تنینی است
وآن به اطلاق سخت شیطانیست.
مسعودسعد.
- حکیم علی الاطلاق، خدای تعالی.
- علی الاطلاق، بطور مطلق. بطور شمول و شامل بودگی. (ناظم الاطباء). بی قید و بی شرط.
|| شکم راندن. (آنندراج) (غیاث). تخلیه ٔ شکم و اسهال. (ناظم الاطباء). مقابل قبض. راندن. براندن، چنانکه مسهل شکم را. (یادداشت مؤلف). رونش. شکم روش. گشادن. (غیاث). بگشادن. برگشادن. مقابل قبض:
از هلیله زفت شد اطلاق رفت
آب آتش را مدد شد همچو نفت.
مولوی.
|| رها کردن بندی را از بند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از بند رها کردن. (آنندراج). اطلاق اسیر؛ آزاد کردن وی. (از اقرب الموارد). رها کردن بندی. (کشاف اصطلاحات الفنون). رها کردن از بند. (تاج المصادر بیهقی). رها کردن. (غیاث). رهایی و آزادی. آزاد کردن. یله کردن. سر دادن. ول کردن. آزادکردگی. خلاصی از قید و بند. بازکردگی. نجات. (ناظم الاطباء):
هست امروز به اطلاق دل من نگران
که در این حبس ز احسان تو صد برگ و نواست.
مسعودسعد.
دست او در حل و عقد و حبس و اطلاق روان کرد و رو سوی غزو کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 364 چاپی). سلطان اطلاق او التماس کرد. (جهانگشای جوینی).
گر نشد غره بدین صندوق ها
همچو قاضی جوید اطلاق و رها.
مولوی.
ذکر اطلاق و رهانیدن از ضمان اهل قم را. (تاریخ قم ص 149). || بمجاز، خرج کردن. پرداختن: چون گورخان را خزانه ها بعضی از غارت و بعضی از اطلاق جرایات و مواجب تهی گشته بود. (جهانگشای جوینی).
- حق اطلاق، در تداول خراج گزاری قدیم، پولی بوده که برای رهایی از ضمان خراج پس از پرداخت آن می گرفته اند و آن بهر هزار دینار دو دینار بوده است. رجوع به تاریخ قم ص 149، و اطلاق نامه شود.

اطلاق.[اَ] (ع اِ) ج ِ طَلْق. (اقرب الموارد). ج ِ طَلْق.آهوان. (از منتهی الارب). ج ِ طَلْق و طُلْق و طُلُق و طَلَق. (ناظم الاطباء). رجوع به کلمه های مذکور شود.ج ِ طَلَق و طَلُق. (اقرب الموارد) (از متن اللغه).


اطلاق فرمودن

اطلاق فرمودن. [اِ ف َ دَ] (مص مرکب) اطلاق کردن. رها کردن. فروگذاشتن: شهوات و نهمات را طلاق داده بود و محظورات و محرمات را اطلاق فرموده. (سندبادنامه ص 32). رجوع به اطلاق و اطلاق کردن شود.


اطلاق افتادن

اطلاق افتادن. [اِ اُ دَ] (مص مرکب) اسهال دست دادن. شکم روش روی دادن: باشد که غایط بار نگیرد و لیکن اطلاق افتد به افراط. (یادداشت مؤلف). رجوع به اطلاق شود.


اطلاق شدن

اطلاق شدن. [اِ ش ُ دَ] (مص مرکب) استعمال شدن. مثال: حیوان بر انسان هم اطلاق شود. (از فرهنگ نظام).اطلاق شدن کلمه بر چیزی (بصورت مجهول)، استعمال شدن و دلالت کردن آن بر مفهومی. (از اقرب الموارد). || اطلاق شدن بر؛ افتادن بر. (یادداشت مؤلف).

فرهنگ فارسی هوشیار

اطلاق

روان کردن، گشودن ‎ رهانیدن، هلاندن (طلاق دادن)، یله کردن خان و مان یله کردم (تاریخ برامکه)، گشتن دادن ‎ (مصدر) رها کردن آزاد کردن: اطلاق محبوسین، استعمال کلمه ای در معنیی مخصوص، (اسم) رهایی آزادی خلاص از بند و قید، (اسم) حقی که بنویسنده مفاصا حساب پرداخته میشد حق الاطلاق. جمع: اطلاقات.

مترادف و متضاد زبان فارسی

اطلاق

انتساب، آزادی، رهایی

عربی به فارسی

اطلاق

تخلیه , خالی کردن

فرهنگ معین

اطلاق

(مص م.) رها کردن، آزاد کردن، به کار بردن واژه هایی در معنای مخصوص، (اِمص.) رهایی، آزادی. [خوانش: (اِ) [ع.]]

فرهنگ عمید

اطلاق

استعمال کلمه‌ای مخصوص خواه به طریق حقیقت و خواه بر سبیل مجاز،
[قدیمی] گشودن،
[قدیمی] روان کردن،
[قدیمی] رها کردن، آزاد کردن،

فرهنگ فارسی آزاد

اطلاق

اِطْلاق، رها کردن، گشودن، روان کردن، رهائی، آزادی و آزاد کردن، مطلق، محض، بمعنی خاص کلمه،

معادل ابجد

در قدیم به طلافروش اطلاق می‌شد

1486

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری