معنی در نیروی هوایی معادل گردان هوایی است

لغت نامه دهخدا

هوایی

هوایی. [هََ] (ص نسبی) هوائی. منسوب به هوا.آنچه در هوا باشد یا به هوا تواند رفت:
سالار سپاهان چو ملک شد به سپاهان
برشد به هوا همچو یکی مرغ هوایی.
منوچهری.
- هوایی گشتن، به هوا پریدن. پرواز کردن:
مرغ سان از قفس خاک هوایی گشتم
به هوایی که مگر صید کند شهبازم.
حافظ.
|| مردمی که در پی هوا و هوس نفس باشند. (برهان):
شوریده دلی چنین هوایی
تن درندهد به کدخدایی.
نظامی.
کسانی عیب ما بینند و گویند
که روحانی ندانند از هوایی.
سعدی.
به دست باد صبا زان نمی دهم پیغام
که محرم تو شدن کار هر هوایی نیست.
امیرخسرو.
|| سخنان هرزه و لغو. || تیر آتشبازی را گفته اند که چون آتش بر آن زنند به هوا رود. || حاصل و درآمدی را گویند که از جای غیرمعین به هم رسد. (برهان).

هوایی. [هََ] (اِخ) هوائی. از شعرای قرن نهم و معاصر امیرعلیشیر بوده است. میرعلیشیرنویسد: مولانا هوایی انیس و جلیس مولانا مشرقی است و در نقاشی کاشی نیز صاحب وقوف است. در کتابت دست داشته، اشعار خود را تذهیب و تحریر می کرده و به بهای ارزان می فروخته است و مردم به شوخی به او می گفته اند: این شعر تو صورتی است بی معنی خوب. این مطلع از اوست:
به گرد کوی تو با صد نیازمی گردم
نظاره می کنم از دور و باز می گردم.
(از مجالس النفائس صص 215-216).


رزق هوایی

رزق هوایی. [رِ ق ِ هََ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) روزی غیرمترقب که بی توسط اسباب برسد. (آنندراج):
که مشتی طفل از آن رزق هوایی
شوند آسوده از انگشت خایی.
طالب آملی (از آنندراج).


راه هوایی

راه هوایی.[هَِ هََ] (ترکیب وصفی) در کشورهای متمدن و پیشرفته برای حمل و نقل کالا و مسافر بوسیله ٔ هواپیما از راههای هوایی استفاده میشود در همه ٔ کشورها امروز کمابیش راههای هوایی وجود دارد. در کشور ایران راه هوایی از سال 1306 هَ. ش. تأسیس و در این اواخر گسترش فراوانی یافته و هواپیماهای شرکت سهامی هواپیمایی ایران میان تهران و مراکز استانها و شهرهای بزرگ و نیزبرخی از کشورهای خارج پرواز میکنند و علاوه بر آنها هواپیماهای چند شرکت خارجی از قبیل «ک -ال - ام » و «ارفرانس » و جز آن بین تهران و مراکز بزرگ کشورهای جهان در پرواز است. در تهران فرودگاه مهرآباد و در شهرهای دیگر نیز فرودگاههایی برای نشستن هواپیماها ساخته شده است. رجوع به کتاب کیهان سال 1342 ص 1018 و جغرافیای ایران و اروپا تألیف هیأت مؤلفان ص 56 شود.

فرهنگ معین

هوایی

دارای هوا، باددار، آن چه که در هوا جای گیرد یا جریان یابد، لطیف، سبک، انتقال پذیر، لغو، بی هوده، بی قرار، بی ثبات، بیهوده گوی، عاشق، تیر آتشبازی، کبود، لاجوردی. 11 [خوانش: (هَ) [ع - فا.] (ص نسب.) منسوب به هوا. ]

مترادف و متضاد زبان فارسی

هوایی

آسمانی، سماوی، فلکی، هوازی، دل‌کنده، عاشق، بیهوده، چرند، لغو، مهمل،
(متضاد) زمینی

گویش مازندرانی

هوایی

پوچ و بی معنی، از مرز متعارف خارج شدن، آدم سر به هوا

فرهنگ فارسی هوشیار

هوایی

از هوی ریژی خوشگذران


فرمانده استراتژیکی هوایی

فرماندهی لشکر کشی هوایی

فارسی به آلمانی

هوایی

Luftig, Antenne (f), Oben, Systemverwaltungsbedarf (m), Überirdisch, Unkosten

فارسی به عربی

هوایی

جوی، فوق، متهوی، هوائی

معادل ابجد

در نیروی هوایی معادل گردان هوایی است

1425

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری