معنی دس
لغت نامه دهخدا
دس. [دَس س] (ع مص) پنهان کردن. (ازمنتهی الارب) (ترجمان القرآن جرجانی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (از اقرب الموارد). || زیر خاک دفن کردن چیزی، یا عام است. (از منتهی الارب). داخل کردن و دفن کردن چیزی را زیر خاک. (از اقرب الموارد). || پنهان فرستادن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). || قطران مالیدن شتر را. (از منتهی الارب). افراط نکردن در قطران مالیدن به شتر. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). || (اِ) قطران که شتران را بدان مالند. (ذیل اقرب الموارد از تاج العروس). || جامه ٔ دیرینه و بسنگ برآورده. (دهار).
دس. [دَ] (از ع، ص، اِ) پنهان. (ناظم الاطباء). || پنهانکاری:
دس و سنگ کم و ترازوی کژ
همه تدبیر مرد غدار است.
ناصرخسرو.
- دس کردن، پنهان کردن. (ناظم الاطباء).
دس.[دَ] (اِ) دست. (ناظم الاطباء). رجوع به دست شود.
دس. [دَ / دِ] (اِ) دیس. شبیه و نظیر ومانند. (برهان) (از جهانگیری). بالفتح به معنی مانند یا آنکه مخفف دیس باشد در این صورت بالکسر صحیح است. (غیاث از سراج اللغات). همانند. شبه:
یکی خانه کردند فرخاردس
که بفروزد از دیدن او روان.
فرخی (از آنندراج).
ندید و نبیند ترا هیچکس
گه رزم مثل و گه بزم دس.
عنصری (دیوان ص 332).
|| به معنی «آن » که کلمه ٔ اشاره است. (از برهان). || (پسوند) دال بر شباهت و مانندگی کند. دیس. و رجوع به دیس شود.
دس. [دِ] (اِ) به یونانی به معنی هندسه است. || به هندی عدد ده را گویند که به عربی عشره خوانند. (برهان).
دس. [دِ] (اِخ) تلفظ فرانسوی دسیوس امپراطور روم در قرن سوم م. است. رجوع به دسیوس شود.
دس. [دُ] (اِ) گل پخته. (جهانگیری) (الفاظ الادویه). گل سخت را گویند و گل پخته نیز بنظر آمده است. (از برهان). سفال.
فرهنگ معین
(دَ یا دِ) (اِ.) دیس، نظیر، مانند.
فرهنگ عمید
مانند، شبیه، نظیر: ندید و نبیند تو را هیچکس / گه رزم مثل و گه بزم دس (عنصری: ۳۵۶)،
حل جدول
پنهان کاری
عربی به فارسی
جا زدن , چیزی را بجای دیگری جا زدن , جیب بری کردن , بقالب زدن (چیز تقلبی) , تلقین کردن , داخل کردن , اشاره کردن , به اشاره فهماندن , بطور ضمنی فهماندن , پایمال کردن , پامال کردن , زیر پا لگد ماک ل کردن , لگد
گویش مازندرانی
دست
فرهنگ فارسی هوشیار
پنهان کردن
معادل ابجد
64