معنی دستمال

لغت نامه دهخدا

دستمال

دستمال. [دَ] (ن مف مرکب، اِ مرکب) دست مالیده. مالیده شده به دست. مالیده به دست. هرچه به دست مالند. (شرفنامه). با دست مالیده شده. مالیده ٔ دست. ملموس دست:
همه تن چشم و سوی تو نگران
کعبتین وار دستمال توایم.
خاقانی.
منم که همچو کمان دستمال ترکانم
همه زغمزه خدنگ آخته بکینه ٔ من.
خاقانی.
این کلمات که تحت نظم آمده است دستمال همگنان تواند بود. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 270). و مال دستمال وارث و حادث شود. (سندبادنامه ص 35). حلاوت این چینه ٔ شیطان و دستمال فرعون و هامان به حلق او رسد. (کلیات سعدی مجلس 4). || گرفتار و اسیر وزبون. (برهان):
چو خاتمم بدروغی بدست چپ مفکن
که دستمال توام پای بند مال نصاب.
خاقانی.
|| ملموس. ملعبه:
ای چون گل سرخ دستمال همه کس
چون دیده ٔ نرگس نگران درهر خس.
رشیدی سمرقندی.
|| (اِمص مرکب) دستمالی. لمس. مالیدن به دست. بدست مالیدن:
آنکس که چون قلم ننهد بر خط تو سر
در دستمال حادثه مانند مسطر است.
بدر شاشی.
|| (ن مف مرکب) کاغذی. فریگ. هش. (یادداشت مرحوم دهخدا). که با فشار اندک درهم شکند.
- بادام یا جوز دستمال، گردو یا بادام کاغذی. نوعی لوز و جوز که پوست آن نازک است و با فشار سرانگشتان در هم شکسته شود. مقابل نخکله. نوعی گردو وبادام که جدار خارجی آن بر خلاف دیگر انواع خود سختی ندارد و با اندک فشار یا کمترین ضربه بشکند.
|| (اِ مرکب) هرچه به دست مالند. (برهان) (شرفنامه). حوله. روپاک. پارچه ٔ مربعی که بدان دست آلوده راپاک کنند و ظروف طعام را. (آنندراج). درک. دزک. دستار. دستارچه. پارچه که بدان دست از رطوبت خشک کنند یا از آلودگی پاک سازند. بدرزه. بتوزه. فلرز. فلرزنگ.فلغز. لارزه. گِرنک. مشوش. (یادداشت مرحوم دهخدا). ومعرب آن دسماله است. (از دزی ج 1 ص 442):
تا گشته ام سگ صنم دستمال شوی
بهتر ز جام جم بودم آن سفال کوی.
سیفی (از آنندراج).
که باشد او بجهان بارد لت انبانی
که دستمال زن ومرد هر دو شد یکسر.
نظام قاری (ص 17).
دستت مکن بفوطه ٔ دامان جامه پاک
ور زآنکه پایمال شود دستمالها.
نظام قاری (دیوان ص 39).
- دستمال دیگ، قابگیر. دستگیره ٔ دیگ. پارچه ٔ مستطیل شکل چندلا که با بندی بهم متصل باشد و دیگ بر آتش را با آن فروگیرند: جعاله، دستمال که دیگ را با آن فروگیرند.جِعال، دستمال دیگ و خنور. اجعال، فرودآوردن دیگ رااز دیگپایه به دستمال. (منتهی الارب).
- دستمال سفره، شش قطعه پارچه ٔ مستطیل یا مربع شکل که گردا گرد سفره نهند تا بدان دست و لب از آلودگی طعام پاک سازند.سرویت.
- دستمال کاغذ، دستمالی محتوی کاغذهای میرزا یا محاسب یا مستوفی و غیر آن که همراه او به محل کار او بردندی و شب به خانه بازگردانیدی نظیر کیف کاغذ و پرت فوی امروزی.
- دستمال کاغذی، قطعات کوچک کاغذ که به جای پارچه به کار دارند. قطعات مربع یا مستطیل از کاغذ لطیف که بجای دستمال سفره یا حوله و دستمال جیب بکار برند.
- دستمال کتاب، دستمالی که شاگردان مدارس و مکاتب پیش از رواج یافتن و متداول شدن کیف، کتاب و دفترهای خودرا در آن نهادندی.
- دستمال گردن، کراوات. رجوع به کراوات شود.
- || دستمالی که مثلث شکل دوتا کنند و پیشاهنگان گرد گردن درآورند و دو نوک آن را از حلقه ای بگذرانند تا گرد گردن قرار گیرد و به روی سینه فروگذارده ماند.
- امثال:
برای یک دستمال یک قیصریه را آتش میزند.
دو دستمال می رقصد.


دستمال شدن

دستمال شدن. [دَ ش ُ دَ] (مص مرکب) دست مالیده شدن: که امروز الفاظ القاب دسمال شده است. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 173).
- دستمال شده، چیزی خشک شده که به مالش دست پوست آن بریزد چنانکه خوشه های گندم.


قاب دستمال

قاب دستمال. [دَ] (اِ مرکب) مرکب از قاب ترکی به معنی ظرف و دستمال فارسی. جامه ای که بدان در مطبخ ظرف شویند یا ظرف شسته را خشک کنند. جعاله و جعال. (منتهی الارب). || رکوی که خوالیگران ظرف چرب را در آب گرم بدان سایند و چربی گیرند و آن غیر جل قاب شوری است. و رجوع به قاب شور شود.

فارسی به انگلیسی

دستمال‌

Handkerchief

فارسی به ترکی

تعبیر خواب

دستمال

دستمال کسی است که به شما کمک می کند و دائم همراه شماست یا اوقات بیشتری از شبانه روز را با او می گذرانید. این شخص هم می تواند همسرتان باشد و هم خدمتکار و هم معاون یا منشی اداری، به هر حال او کسی است که هر کار که بخواهید بکنید باید به کمک او انجام دهید یا لا اقل از آن چه می کنید مطلع و آگاه می شود. اگر ببینید دستمال پاک و تمیز و اطو کرده ای دارید یا در جیب خود نهاده اید از خدمت و صداقت شخصی با خصائص گفته شده بهره مند می گردید و او کسی است که امتیاز دارد و صادق و خدمتگزار است ولی اگر دستمال شما چرک و کثیف و مچاله باشد او هست ولی امتیازات لازم را ندارد و فاقد صداقت است. اما گرفتن و دادن دستمال تعبیری کاملا متفاوت دارد. چنانچه کسی دستمال به شما داد شما را ناراحت و آزرده می کند و افسردگی می یابید. او غم به شما نمی دهد اما موجب تکدرخاطرتان می گردد و اگر شما به کسی دستمال دادید این شما هستید که او را اندوهگین و مکدر می کنید. -

فرهنگ فارسی هوشیار

دستمال

مالیده شده، بدست، هرچه بدست مالند، ملموس دست

فارسی به ایتالیایی

دستمال

fazzoletto

فارسی به آلمانی

دستمال

Nastuch (n), Schnupftuch (n), Taschentuch (n), Serviette (f)

فرهنگ معین

دستمال

با دست مالیده شده، مجازاً مغلوب.، ~ ابریشمی یا یزدی برداشتن کنایه از: شروع به چاپلوسی و تملق کردن. [خوانش: (~.) (ص مف.)]

(~.) (اِمر.) پارچه ای برای پاک کردن دست و دهان، یا چیزهای دیگر.


دستمال کاغذی

(~. غَ) (اِمر.) قطعه کاغذ مربعی شکل یا لوله ای که به جای دستمال ولی برای یک بار مصرف به کار برند.


قاب دستمال

(دَ) (اِمر.) دستمالی که در منزل برای پاک کردن یا خشک کردن به کار می رود. قابس (بِ) [ع.] (اِفا.) سوزنده، درخشان.

فرهنگ عمید

دستمال

تکۀ پارچه که با آن دست و دهان و بینی را پاک می‌کنند یا چیزی در آن می‌ببندند و یا برای خشک کردن و پاک کردن جایی به کار می‌رود،

مترادف و متضاد زبان فارسی

دستمال

حوله، دزک، دستارچه، روپاک، رومال، مندیل، اسیر، گرفتار، مقید

فارسی به عربی

دستمال

مندیل

واژه پیشنهادی

دستمال

روستره

معادل ابجد

دستمال

535

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری