معنی دسته‌ای از ایل قاجار

حل جدول

دسته‌ای از ایل قاجار

اشاقه باش

یوخاری باش

اشاقه‌باش


تیره‌ای از ایل قاجار

یوخاری باش

لغت نامه دهخدا

ایل

ایل. [اَ ی َل ل] (ع ص) (از «ی ل ل ») مرد کوتاه و کج دندان. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کوتاه دندان. (تاج المصادر بیهقی). || کوتاه: حافر ایل، سم کوتاه اطراف. || بلند (از اضداد است): قف ایل، پشته ٔ درشت بلند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

ایل. [اُی ْ ی َ] (ع اِ) (از «اول ») شیر ستبر. || آب منی در زهدان. آب نر در زهدان. || آوندشیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). آوند شیر ستبر.

ایل. (اِ) هیل را هم میگویند که قاقله ٔ صغار باشد. (برهان). صورتی و تلفظی از هیل. هل.

ایل. (سریانی، اِ) به لغت سریانی یکی از نامهای خدای تعالی است جل جلاله. (برهان). مأخوذ از عبرانی نام باری تعالی. (از ناظم الاطباء). ایل محض دلالت بر قوه و اقتدار، باسماء و کلمات عبری ملحق میشود و استعمال آن مخصوص لفظ اﷲ نیست بلکه در مورد خدایان بت پرستان نیز استعمال میشود. (قاموس کتاب مقدس). نام خدای تعالی و ازاینجاست جزء دوم کلمات جبرئیل و میکائیل یعنی بنده های خدای عز و جل. (مؤید الفضلا) (غیاث) (آنندراج).

ایل. (ترکی، اِ) بزبان ترکی به معنی دوست و موافق. (برهان) (آنندراج). دوست. یار. همراه. (فرهنگ فارسی معین). || رام که نقیض وحشی است. (برهان). رام. مطیع. (فرهنگ فارسی معین) (آنندراج): از تو به چریک مدد خواستیم در جواب گفتی که ایلم و لشکر نفرستادی. (رشیدی). || طایفه و قبیله. (فرهنگ فارسی معین). طایفه و قبیله و گروه و مخصوصاً مردم چادرنشین را گویند. (ناظم الاطباء). مردمان و جماعت. (برهان). مردمان و قوم و جماعت. (غیاث اللغات) (آنندراج). || سال. (غیاث). رجوع به ئیل شود.

ایل. [اَی ْ ی َ / اُی ْ ی َ] (ع اِ) گاو کوهی باشد. (اقرب الموارد). گویند چون بیمار شود بینی خود را بر سوراخ مار نهد و بنفس مار را به جانب خود کشد چنانکه مغناطیس آهن را، چون مار را بخورد شفا یابد و به عربی بقرالوحش خوانند. و بعضی گویند ایل گوسفند کوهی است و خون او علاج کسی است که زهر بوی داده باشند. (برهان). بز کوهی. گوزن. ج، ایائل. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء). گوزن و بز کوهی. (غیاث اللغات) (آنندراج). هوالذکر من الاوعال، فارسیه، گوزن و ویرا گاوگوزن نیز گویند. ج، ایایل. و قرنه مصمت بخلاف سائر الحیوانات فانها مجوفه. (از بحر الجواهر). مارخوار.


ایل بیت ایل

ایل بیت ایل. [ب َ] (اِخ) (بمعنی خدای بیت ایل) اسم مکانی بود که یعقوب بدانجامذبحی برای خدای حی بنا نمود. (قاموس کتاب مقدس).


قاجار

قاجار. (ترکی، ص) تندسیر. (تاریخ ایران برای دبیرستانها تألیف رشید یاسمی چ فردوسی ص 195).

قاجار. (اِخ) نام محله ای است در لیتکوه آمل. (مازندران و استرآباد رابینو چ بنگاه ترجمه ص 153).

قاجار. (اِخ) نام ایلی است از ترک ساکن ایران که در عصر صفوی از هواخواهان صفویه بوده و برای شاهان صفویه جنگ میکردند و در قرن سیزدهم هجری خان ایشان آقامحمدخان به سلطنت ایران رسید. (فرهنگ نظام ج 4 ص 88). رابینو مینویسد: مادام شیل در سفرنامه ٔ خود که به سال 1856 م. در لندن چاپ شده است عده ٔ ایل قاجار را در مازندران دوهزار خانوار تخمین زده ولی حالا عده ٔ آنها بسیار کمتر است. رجوع به فهرست ترجمه ٔ سفرنامه رابینو چ بنگاه نشر کتاب و رجوع به قاجاریه شود.

فرهنگ عمید

ایل بیگ

نایب‌رئیس ایل،
رهبر ایل،

معادل ابجد

دسته‌ای از ایل قاجار

834

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری