معنی دستگاه آب جوش صنعتى
حل جدول
بویلر
دستگاه آب جوش صنعتی
بویلر
دستگاه تولید برق صنعتى
دینامو ـ دینام
دینامو، دینام
دستگاه فشرده ساز گاز صنعتى
کندانسور
جوش
دمل
غلیان
لغت نامه دهخدا
آب جوش. [ب ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آبی که در آن جوش یعنی بی کربنات سود و حامض طرطیر کرده و چون گوارشی آشامند. || (ترکیب وصفی، اِ مرکب) آب جوشان.
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) آبی که در حال جوشیدن است آب جوشان، آب گرم معدنی، آبی که در آن جوش یعنی بی کربنات سود و اسید طرطیر کنند و مانند گوارشی بیاشامند.
گویش مازندرانی
فرهنگ عمید
(پزشکی) ضایعۀ پوستی به شکل دانههای ریز که از التهاب غدههای چربی پوست ناشی میشود،
(اسم مصدر) بههمبرآمدگی، اتصال، پیوند،
(صفت) در حال جوشیدن: آب جوش،
(اسم مصدر) [مجاز] هیجان، گرمی، جوشش،
(بن مضارعِ جوشیدن) = جوشیدن
جوشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): خودجوش، زودجوش،
بهجوشآورنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): قهوهجوش،
[قدیمی، مجاز] شورش، هنگامه، سروصدا،
* جوش خوردن: (مصدر لازم)
(پزشکی) به هم آمدن سر زخم یا دو انتهای شکستگی استخوان و التیام یافتن آن،
به هم اتصال یافتن دو تکه فلز، پلاستیک، و امثال آن، که از هم جدا نشود،
به هم پیوستن و ترتیب یافتن دو چیز: معامله جوش خورد،
[مجاز] خشمگین بودن،
* جوش دادن: (مصدر متعدی)
به هم اتصال دادن دو تکه فلز، پلاستیک، و امثال آن، که از هم جدا نشود، جوشکاری،
جوشاندن،
[مجاز] پیوند دادن،
[مجاز] به هم پیوستن و ترتیب دادن دو چیز: معامله را جوش داد،
* جوش زدن: (مصدر متعدی)
پیوند دادن، متصل کردن،
(مصدر لازم) [مجاز] خشمگین شدن،
(مصدر لازم) [مجاز] مضطرب شدن، به جوش آمدن، شوریدهدل شدن،
(مصدر لازم) [مجاز] به جوشوخروش آمدن و تلاش کردن،
(مصدر لازم) جوشیدن، غلغل کردن،
(مصدر لازم) (پزشکی) پیدا شدن جوشهای ریز در پوست بدن،
* جوشِ شیرین: (شیمی) گردی سفیدرنگ و تلخمزه که در طب برای رفع ترشی معده و سوءهاضمه و در صنعت برای ساختن لیموناد بهکار میرود. در پختن خوراکها نیز مصرف دارد. در نانوایی و شیرینیپزی گاهی بهجای خمیر ترش استعمال میشود، بیکربنات دوسود،
* جوش غرور جوانی: (پزشکی) نوعی بیماری پوستی که در دوران بلوغ ظاهر میشود و جوشهایی در پوست صورت بیرون میزند،
* جوشِ کوره: موادی که در کورههای ذوب فلزات پس از ذوب شدن سنگهای معدنی سرد میشوند و بهصورت تکهسنگهای متخلخل درمیآیند،
فرهنگ معین
(اِمص.) جوشش، غلیان، آشفتگی، هیجان، اضطراب، (اِ.) دانه ای ریز که بر پوست بدن ظاهر می شود، شورش دل. [خوانش: (جُ س) (اِ.)]
فارسی به عربی
انفجار، انفعال، بثره، تدفق، ثرثره، خمیره، دفق، طفح، غلیان، لحام، لحیم
معادل ابجد
1412