معنی دست مالیدن
لغت نامه دهخدا
دست مالیدن. [دَ دَ] (مص مرکب) بسودن. پرواسیدن. برمجیدن. تمسح. تمسیح. (منتهی الارب): مشن، دست مالیدن برچیزی درشت. (منتهی الارب). مث،دست در چیزی مالیدن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی).
- دست به دست مالیدن، کنایه از تأمل و تأخیر در کار است. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی). دیر کشانیدن کاری. مماطله. مسامحه. در کاری دیر کردن. دست بدست کردن. دست دست کردن:
اکنون که نیامدبه کفت مال و شدت عمر
ای بی خرد این دست بدان دست همی مال.
ناصرخسرو.
گفتم تفنگ را به من ده، آنقدر دست به دست مالید تا کبک پرید. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- || عملی که برای ابراز اسف یا حسرتی کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا): دست تغابن بر یکدیگر همی مالید. (گلستان سعدی).
|| محو کردن. ستردن:
هر سخنی کز ادبش دوری است
دست برو مال که دستوری است.
نظامی (مخزن الاسرار ص 179).
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Stroke, Touch
معادل ابجد
599