معنی دست نخورده

لغت نامه دهخدا

دست نخورده

دست نخورده. [دَ ن َ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ] (ن مف مرکب) سالم. چنانکه نهاده باشند. || بکر. دوشیزه. به مهر.


نخورده

نخورده. [ن َ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ] (ن مف مرکب) خورده ناشده. ناخورده. || که نخورده است. که مزه ٔ چیزی را نچشیده است. || مجازاً، غیرمتنعم.
- امثال:
از نخورده بگیر بده به خورده، نظیر:
از ندار بگیر بده به دارا.

فارسی به انگلیسی

دست‌ نخورده‌

Intact, Maiden, Mint, Natural, Pristine, Rustic, Undisturbed, Unspoiled, Untamed, Untapped, Untouched, Virgin, Whole, Wild

فارسی به ترکی

فرهنگ فارسی هوشیار

دست نخورده

سالم، دوشیزه


غذا نخورده

اخوار تار نخورده


دست ناخورده

دست نخورده بکر سربمهر.

فارسی به آلمانی

دست نخورده

Ganz, Ganze (n)


شکست نخورده

Ungeschlagen [adjective]

واژه پیشنهادی

دست نخورده

ناب

باکره

فارسی به عربی

دست نخورده

سلیم، عذراء، کامل، کل

فارسی به ایتالیایی

دست نخورده

intatto

intero

گویش مازندرانی

دست

دست

معادل ابجد

دست نخورده

1329

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری