معنی دست پاچه و عجول

حل جدول

دست پاچه و عجول

شتابزده


عجول

شتابان، شتابزده

شتابان

فرهنگ معین

دست پاچه

(~. چِ یا چَ) (ص مر.) عجول، شتابزده.

فرهنگ فارسی هوشیار

دست پاچه

(مصدر) پریشان حواس شدن حواس پرت گردیدن جمعیت خاطر را از دست دادن.

فرهنگ عمید

دست پاچه

شتاب‌زده و مضطرب،
کسی که بخواهد با هول و شتاب ‌کاری انجام بدهد،

فارسی به عربی

دست پاچه

مستعجل

فارسی به آلمانی

دست پاچه

Eilig, Hastig, Übereilt, Voreilig


عجول

Ausschlag (m), Hastig, Übereilt, Voreilig, Vorschnell, Waghalsig, Eilig, Hastig, Übereilt, Voreilig

لغت نامه دهخدا

عجول

عجول. [ع ِج ْ ج َ] (ع اِ) گوساله. ج، عَجاجیل. (منتهی الارب). || مشتی از حَیس و خرما و پسته با خرما آمیخته. (منتهی الارب).

عجول. [ع َ] (ع ص) زن فرزندمرده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || ناقه ٔ بچه گم کرده. (منتهی الارب) (آنندراج). || نیک شتابنده. (منتهی الارب) (آنندراج):
مگر از دیدنم ملول شدی
که به مرگم چنین عجول شدی.
سعدی.
|| واله و سرگشته از زن. || (اِ) شتر ماده بدان جهت که از غایت جزع در حرکات خود شتابی می کند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || مرگ. || ناشتاشکن. (آنندراج) (منتهی الارب).


پاچه

پاچه. [چ َ / چ ِ] (اِ مصغر) (از: پا، رِجل + چه، ادات تصغیر) پای از زانو تا بسرپنجه. کُراع. پایچه. (مهذب الاسماء). || پای خرد:
زهر دارد در درون در پاچه مار
گرچه دارد از برون نقش و نگار.
شیخ بهائی (نان و حلوا چ سنگی ص 17)
|| قسمت سفلای پای گوسفند و گاو که از زانو شروع و بسر سُم ختم شود. ساق گوسفند و گاو و مانند آن. ساق: ساق البقر؛ پاچه ٔ گاو. (ریاض الادویه):
بسان پاچه ٔ گاوی که از موی
برون آرد ورا شاگرد رَوّاس.
سوزنی.
|| طعامی که از پاچه ٔ گوسفند سازند:
بامدادان چو ترید کدک و پاچه زنند
میبرند از پی آن کله و کیپا در کار.
بسحاق اطعمه.
روغنی کز پاچه گرد آورد پیر کله پز
کفچه کفچه بر ترید شیردان خواهم فشاند.
بسحاق اطعمه.
|| یکی از دو پای شلوار:
از پاچه ٔازار من امروز خلق را
بوی وزارت آید و هستم بزرگوار.
سوزنی.
چو نشناسند پا را زآستین هم
رموز پاچه ٔ تنبان چه دانند.
نظام قاری (دیوان البسه).
|| لبه ٔ تحتانی شلوار.
- پاچه ٔ کسی را گرفتن، گزیدن سگ و جز آن پاچه ٔ کسی را. بی مقدمه و آگاهی کسی را مورد عتاب یا آزار قرار دادن.
ترکیب ها:
- پاچه گیر. پاچه ورمالیده. دست پاچه. کوتاه پاچه. رجوع به این ترکیب ها شود.


ام عجول

ام عجول. [اُم ْ م ِ ع َ] (ع اِ مرکب) ناقه (شتر ماده) و ماده گاوی که بچه اش از دست رفته باشد. (از المرصع).

گویش مازندرانی

پاچه

پا، بخش پایینی شلوار، پاچه ی شلوار

مترادف و متضاد زبان فارسی

عجول

بی‌تحمل، بی‌صبر، دستپاچه، شتابان، شتابزده، شتابناک، شتابنده، ناحمول، ناشکیبا،
(متضاد) صبور

معادل ابجد

دست پاچه و عجول

590

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری